بعد از تقلّای ناامیدانه برای تکون دادن هر یک از اعضای بدن فلج شدش فقط برای هشدار دادن دکترها از اینکه اون هنوز بههوش قبل از اینکه اولین شکاف رو ایجاد کنن ،فهمید یکی از پرستارها متوجه گشاد شدن مردمکش از نور زیاد شده.
پرستار نزدیک اون خم شد و با زمزمه ای که گوششو قلقلک میداد گفت"فک می کنی ما نمیدونیم تو بیداری؟"
YOU ARE READING
Extremely Short Horror Stories (Persian)
Horrorمن نمیتونم حرکت کنم،ببینم،حرف بزنم یا بشنوم و اینجا تمام مدت خیلی تاریکه. اگر میدونستم انقد تنها میتونه باشه، ترجیح میدادم سوزونده بشم. .... . از هیولاها نترسید فقط دنبالشون بگردید.سمت چپتونو نگاه کنید،سمت راستتون،زیر تختتون،پشت کشوهاتون،توی کمدتون...