توی تاریکی توی ماشین بابام نشسته بودم و از جاده ی تاریک و خلوتی رد می شدم وقتی که به بیرون از پنجره نگاه کردم متوجه چیزی در دوردست ها شدم. با دو چشم خیلی سفید.
وقتی که به شیشه نزدیک تر شدم متوجه شدم که اون فقط یه بازتاب تصویر از پشت سرمه.
پ.ن: درحال حاضر که اینو نوشتم توی ماشین توی جاده ام و ساعت ده شبه و باور کنید حس میکنم چیزی روی کوه ها داره تکون میخوره.
Nooshin🔫
ESTÁS LEYENDO
Extremely Short Horror Stories (Persian)
Terrorمن نمیتونم حرکت کنم،ببینم،حرف بزنم یا بشنوم و اینجا تمام مدت خیلی تاریکه. اگر میدونستم انقد تنها میتونه باشه، ترجیح میدادم سوزونده بشم. .... . از هیولاها نترسید فقط دنبالشون بگردید.سمت چپتونو نگاه کنید،سمت راستتون،زیر تختتون،پشت کشوهاتون،توی کمدتون...