وقتی کوچیک بودم دوست صمیمیم پسری بود به اسم جیمز که ته خیابونمون زندگی می کردن. جیمز وقتی دوازده ساله بودیم ناپدید شد. مهم نیست چقدر مادر و پدرش دنبالش گشتن ولی اونا هیچوقت به فکرشون نرسید که زیر تخته های کف اتاق منو بگردن.
VOUS LISEZ
Extremely Short Horror Stories (Persian)
Horreurمن نمیتونم حرکت کنم،ببینم،حرف بزنم یا بشنوم و اینجا تمام مدت خیلی تاریکه. اگر میدونستم انقد تنها میتونه باشه، ترجیح میدادم سوزونده بشم. .... . از هیولاها نترسید فقط دنبالشون بگردید.سمت چپتونو نگاه کنید،سمت راستتون،زیر تختتون،پشت کشوهاتون،توی کمدتون...
James
وقتی کوچیک بودم دوست صمیمیم پسری بود به اسم جیمز که ته خیابونمون زندگی می کردن. جیمز وقتی دوازده ساله بودیم ناپدید شد. مهم نیست چقدر مادر و پدرش دنبالش گشتن ولی اونا هیچوقت به فکرشون نرسید که زیر تخته های کف اتاق منو بگردن.