Chapter 0

2.9K 188 8
                                    

Translated By : imatineh

"بچه ايي كه پدر و مادرش مردن"

اين اولين معني براي "يتيم" تو ديكشنريه.
مردم فقط فكر مي كنن به اينكه تو ميدونستي پدر و مادرت چقدر زندگي ت رو پر مي كنن و
چقدر بهش توجه مي كنن. بيشتر مردم خيلي عميق اينو ميدونن كه پدر و مادرشون دوستشون دارن
و بعضي از مردم اهميت نميدن كه پدر و مادرشون چه هديه ي بزرگي بهشون ميدن ، ازشون متنفرن.
(از پدر و مادرشون متنفرن)

"تا به حال شده احساس كني به كسي تعلق نداري؟"

هری این رو دائما می شنید. کی نمی شنید؟ این سوال خوب، نه فقط توجه اخبار رو جلب میکنه بلکه سریال های تلویزیونی رو هم جذب میکنه.روان پزشک گفت که این یه حس معمولیه که همه احساس میکنن، اما اینطور نیست.

هیچکس نمیتونه درک کنه که اونها به کسی تعلق ندارن.هری میدونست که به کسی تعلق نداره.مهم نیست چرا یا چطور، همیشه همینطور بوده.از یه خانواده به خانواده ی دیگه میرفت، فقط به خاطر تصمیمش که براش بهتره از اعضاى يك خانواده ، جدا باشه.

بهترین دوستش يه پخمه بود و با اینکه هری کمکش کرد تا ظاهرش رو بپوشونه از درون لیام همیشه یه توله سگ عقیم باقی می مونه. دوست دختر لیام یه چیرلیدر بانشاط بود و شخصیت هاشون بهم میومد.

رییس های هری خوب بودن اما هنوز ‌کسی این احساس رو بهش منتقل نمیکرد که واقعا به کسی تعلق داره. در طول سفرهاش هم شخص واقعیِ جالبی رو ملاقات نکرده بود که بتونه باهاش وقت بگذرونه

هیچکس بهش فرصت شروع نمیده، هری هم به کسی بهونه ی شروع دعوا رو نمیده.

هری از وقتی که بی نام رها شده بود گمان میکرد که یتیمه، اما آیا واقعا هست؟

OrphanWhere stories live. Discover now