Chapter 5

592 63 16
                                    

۶:۰۱ صبح ، ۳۱ آگوست ۲۰۱۲

"در مورد این مطمئنی رفیق؟ "

لیام بار پنجمشه که امروز این سوال رو می پرسه.و منظورم از امروز همین دو دیقه ای هست ک باهم گذروندیم.زمان با لیام به کندی می گذره!

" البته که مطمئنم" من در جواب سوال جزئیش بهش طعنه زدم.به چه جرئتی از من سوال میکنه.ما تقریبا یک ساله که هم اتاقی هستیم و فکر نمیکنی که یکم منو بهتر میشناسه؟!

" دو سه دیقه دیگه می رسیم " من با نیشخند عالیم اضافه کردم.نیشخندی که معمولا در همه چیز استفاده میکنم.

من حتی نیاز ندارم بیشتر از این با کسی حرف بزنم ظاهر من چیزی رو که میخوام میگه.ظاهرم این نیست که من یک مجرد هات و خوش هیکلم که اراده کنه هر چیزی رو به دست بیاره.من کموبیش یک غریبه ترسناکم که از تتو پوشیده شده.من نمیتونم دور و بر هیچ ایستگاه امنیتی راه برم بدون اینکه نیم پوندی فلزای رو صورتم رو دربیارم!راهی که من با «ظاهرم» چیزایی رو که میخوام به دست میارم اینه که «چیزی که میخوام رو بدین».

من میتونم به هرکسی اخم کنم تا راه خودمو باز کنم.خیره نگاه کردن هم یک راهه و همچنین دهن کجی یک راه دیگه!من عادت کردم هر چیزی که دلم میخواد رو به دست بیارم.من دیگه با کسی حرف نمیزنم.نه بیشتر من فهمیدم که راه سخت(صحبت کردن)راهی نیست که تو رو به چیزی که می خوای برسونه. صحبت کردن فقط تو رو توی دردسر میندازه. صادقانه ، من کسی نیستم که برای دردسر مناسب باشم. من (خودم)ممکنه شبیه دردسر به نظر بیام ولی من اینجوری(دردسر) نیستم. یا شاید هم هستم. من دیگه حتی چیزی نمی دونم. من فقط می دونم هرکاری که با بدنم انجام دادم(ظاهرم) کافیه تا مردم خفه شن و زمانی که چیزی رو بخوام بهم بده.

" می دونی این تقلبه " لیام ناله کرد. سرش رو از پنجره بیرون کشید که باید دفعه ی هشتم شده باشه. پسری که سطح پارانویا(بیماری شکاکی خیلی زیاد) داره که شما فکر می کنین فقط دزد معروف جهان میتونه تا این حد شکاک باشه. ولی نه. این ضعفه منه که شانس عجیبی برای این داشته باشم که تنها دوستم و هم اتاقیم رو اینجوری صدا بزنم.

" تقلب؟!چی؟! دزدکی وارد اتاق معلم جبر شدن تا جواب سوالای آزمون رو بدزدیم؟! تو اینو نمی گی!" چشم هام رو با تعجب و شوک ساختگی گشاد کردم.

چشمای روشن قهوه ایش که داشتن جایی رو سرایدار یا مستخدم ممکنه باشه رو میپاییدن.لیام فکش افتاد و قبل از اینکه دوباره اظهار نگرانی کنه بهش پوزخند زدم.دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما به جاش با ناامیدی سرشو در برابر کارای آزاردهنده من تکون داد.صادقانه ، هیچ چیز توی دنیا اندازه کلافه کردن دوست عزیزم لیام برام لذت بخش نیست!

" بیا کاغذ جوابارو پیدا کنیم و از اینجا بریم قبل از اینکه کسی ما رو ببینه! " اون مثل همیشه سریع حرف زد.تن صداش هیچوقت تغییر نمیکنه.شما فکر میکنین توی این یک سال که من با این پسر گشتم اون بزرگتر و باحال تر شده اما نه.

OrphanWhere stories live. Discover now