Chapter 18

290 34 18
                                    

۱۲:۳۴ دقيقه صبح ١٥ اكتبر ٢٠١٢

"دير كردي پسر"

ماندی با چشماي اتشين بهم گفت زماني كه ازش رد شدم من هيچ وقت اين روشو نديده بودم .دس اينورا نبود فقط ماندي جلو چشم بود.چشماي يخيش يك تصوير توي ذهنم ساخت،تصويري كه به روزايي كه پيش اميلي بودم برميگشت.

"ببخشيد...خب..من يك جورايي براي دو روز خواب بودم و عقب موندم" بهش واقعيت رو گفتم ، يك جورايي!

خب بايد چي بهش ميگفتم! نميتونستم به رئيسم بگم كه براي سه ساعت كامل داشتم با ليام دعوا ميكردم كه من و ايدن سر يك قرار واقعي بوديم يا نه! چيزايي مثل اين معمولا باعث نميشه دير برسي يا كارتو از دست بدي.

"ببخش پسر من نميتونم صورت حسابت رو بدم ،بايد درست كار كني و شل و ول اين دور و بر نبينمت و سر موقع اينجايي يا مجبورم حقوقتو قطع كنم "

ماندي سخنرانيشو كرد ، رفت و چرت و پرت هاشو تموم كرد.

ظاهرا من اونقدر مهم نبودم كه چشم تو چشم بيشتر از ده ثانيه باهام حرف بزنه!حداقل وقتي با ايدن صحبت ميكنم هيچي كه نداشته باشم توجه كاملشو كه دارم! چرا اصلا من دارم ماندی و ایدن رو مقایسه میکنم؟!

نکنه ایدن هنوز تو مخمه؟به جای اینکه با ماندی سر و کله بزنم تصمیم گرفتم ساکت باشم و برم دنبالش که بفهمم چی میخواد ازم تا انجام بدم.امیدوارم یه کاری نباشه که انجام بدم و بعدش بهم بگه که اشتباه گفته. تموم راه رو مستقیم سمت دفترش رفت.

رفتیم داخل. دس یهو اومد داخل و بهم زل زد. رنگ سبز چشماش حتی تو اون شرایط هم آرامش بخش بود .اه بیخیال. امروز چشماش دقیقا مثل ماندی بودن منتهی فقط ورژن سبزش. مثل چشمای یخی پدرش یه حس نفرت رو بهم منتقل میکرد.

"خوشحالم که میبینمت بالاخره سر و کلت پیدا شد!"بلند خندید و اصلا اهمیت نداد که ممکنه ناراحت بشم با این حرفش.

"گوش کن دس.."حتی نذاشت ادامه بدم."ساکت! تو تمام حیاط k رو بدون هیچ‌غر زدن و آه و ناله ای تمیز میکنی!"

"بله قربان!"بهترین لبخندی که میتونستم رو زدم.

برخلاف اینکه شرایط خیلی مزخرفی بود.خوب حیاط k یکی از بدترین حیاط ها بود.درواقع ما یه روز خیلی سرمون شلوغ بود پس گذاشتیم کامیون بار صبح بارشو تو حیاط k خالی کنه.و همینجور کامیون ظهر و بعدی...و اینجوری اینقد پر از آشغال شد که نمیشد تمیزش کرد.ما حتی بهش دست هم نزدیم.

ما گند زدیم به کل حیاط k اما گذاشتیم کسای دیگه بعدا بیان تمیزش کنن و اصلا دخالت نکردیم. حالا فکر میکنم اون کسای دیگه هم که روشون حساب باز کردیم کاملا تنبل بودن و حالا این مشکل دوباره خورده تو صورت خودمون.اونا واقعا واقعا نمیخوان حتی دست به اون آشغالی مزخرف بزنن‌.فقط بیایین فکر نکنیم که لعد از یه روز کامل آفتابی و هفتهعای متعدد با هوای مختلف چه بلایی سر اون آشغالدونی اومده.

OrphanDonde viven las historias. Descúbrelo ahora