Chapter 3

1K 120 28
                                    

۴:۲۱ بعد از ظهر
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۱

چند هفته ای، اگه بخوام دقیق باشم دو هفته ، وقت گرفت ولی انجامش دادم. بالاخره شخص مورد نظرم رو پیدا کردم تا باهام به سالن تتوی کنار مدرسه بیاد. دقیقا پنج روز رو گذروندم تا به صورت بیهوده ای بهش غر بزنم، چهار روز به صورت کورکورانه بهش خیره شدم، چهار روز دیگه شجاعتم رو جمع کردم تا باهاش حرف بزنم، و یک روز هم متقاعدش کردم که به تتو احتیاج داره. در متقاعد کردن مردم خیلی فراتر از ذهن انسان عمل میکنم.

کاملا انتظار داشتم از نشونه زدنِ بدن عالی و باکره ش متنفر باشه ولی تقریبا بلافاصله موافقت کرد و بدون توقف در مورد تتوهایی که سال ها میخواست ولی جرئت نمیکرد ، وراجی میکرد.

واقعا انتظار نداشتم باهام به سالن تتو بیاد.ولی اون اینجاست، مرد ناشی و عجیبی که ترجیح دادم باهاش حرف بزنم. حدس میزنم تنها کسیه که به اندازه کافی شهامت داشتم تا اجازه بدم وارد زندگیم بشه.

" تعدادی تیر زیر بازوم میخوام، درست اینجا"

با اشاره به زک ، تتوکار تازه وارد، نشون داد.
این بچه رو به زحمت میشناسم، فقط دو باری که به اینجا اومدم دیدمش. برای دوستم‌ جکسون کار میکنه.

به ندرت بیشتر از یک کلمه باهاشون حرف میزنم، خیلی زود میفهمن نباید تلاش کنن از من چیزی دستگیرشون بشه.
باید برای راحتی خودم مکان رو ترک کنم چون متاسفانه تتوکار تازه وارد به مدرسه ی ما میره و علاوه بر اون، فقط هجده سالشه. ترجیح میدم کار تتوم توسط یک فرد با تجربه انجام بشه، یک شخص تنومند که دو برابر من سن داشته باشه، نه کسی که یک سال از من بزرگتره.

" پس یک پَر و چند تا تیر ... درسته؟" زک كوتاه پرسید.

بذارین یه چیزی رو براتون توضیح بدم: لیام به نظر از اون تیپ آدمایی میاد که انتظار دارید توی بار پیداش کنید. ولی ترجیح میده به خودش شلیک کنه تا مشروب بخوره.

لیام‌ کسیه که اگه باعث گریه ی دختری بشه، خودش هم‌ گریه میکنه. ( شرط میبندم ترجیح میده مسخره بشه چون دلش نمیاد کسی رو مسخره کنه.)

" اوه ... و این‌ کلمات رو : من همه چیز‌ میخواستم ولی هیچوقت هیچ چیز نیاز نخواهم داشت." لیام در آخر اضافه کرد.

" من به صورت پیوسته اینجا میخوامش"

ادر حالیکه به منطقه ای بین مچ و بازوی چپش اشاره کرد.

" کلمات عمیقی هستند"

با غروری که انتظار نداشتم برای لیام داشته باشم گفتم. فکر کنم اولین جمله ای بود که اون روز جلوش گفتم. فکر کنم‌ دارم با این چیزهای انسانی بهتر میشم.

OrphanWhere stories live. Discover now