Chapter 15

299 36 22
                                    

۶:۱۴ دقیقه صبح ۱۲ اکتبر ۲۰۱۲

"انتظار داشت وقتی اومد تو صورتم وایساد همه چیز در مورد خودمو بهش بگم!"من دهنمو باز کردم و داد زدم.

لیام اهمیتی نمیداد و اما خوب برای دونستن ادامش کنجکاو بود.

"خوب بعدش تو چیکار کردی؟"لیام ازم پرسید.

دستمو توی سبد میوه ها کردم و یه سیب بیرون آوردم و به بحثمون ادامه دادم.

"من رفتم و سر دس غر زدم اما دس خیلی خوشحال بود که این یارو اومده باهامون کار میکنه پس اصلا اهمیتی نداد" من غر زدم و سیب رو پرت کردم هوا و یه دستی گرفتمش.

"چرا خوشحال بود؟"لیام هم طبق معمول با احمق بودنش باعث شد من بیشتر عصبانی بشم.

"یه سری چرت و پرت در مورد این میگفت که یارو هم سن منه و چقدر خوبه یکی دیگه هم تو کار بهمون کمک کنه.تازه میگفت اون یارو تا یه مدتی هم بدون حقوق واسمون کار میکنه" و من دوباره غر زدم و دوباره سیب رو انداختم هوا‌.

این دفعه نتونستم بگیرمش و افتاد زمین و دیدم که یه لکه قهوه ای روش ایجاد شد. خب حقمه من باشم که دیگه به دیوار مشت نزنم تا بعدا نتونم یه سیب رو هوا روهم بگیرم.

خب با توجه به پرستار نه تنها دست من شکسته بود بلکه زیر پوست کف دستم هم عفونت کرده بود.بعدش یه گاز آنتی باکتریال زد و گفت هر روز باید به مدت چند ساعت روش یه مرهمی بذارم.

"شاید یه رفیق دیگه تو گروهتون باحال باشه نه؟!"لیام لبخند زد.

"این یارو هیچی نباشه سال آخر دانشگاهه.لیام من قسم میخورم که حداقل ۲۵ سالشه. تازه صداشم شبیه صدای دختر ۱۳ سالست."

"گی عه؟!"لیام پرسید و من قیافمو با انزجار جمع کردم.

"خب صداش یکم بم بود بعید میدونم گی باشه اما خوب یه جورایی بهش هم میاد گی باشه."من واسه خودم گفتم و خندیدم مرد بیچاره نمیدونه چقدر صداش مزخرفه.

"هری،رفیق. باید یه دلایل درست حسابی تری باشه که چرا تو ازش متنفری"لیام صداش بم شد و با لحن پدرانه گفت.

خب درواقع من درست نمیدونم لحن پدرانه چیه. توی تلویزیون چند بار دیدم اما تا حالا تجربه اش نکردم‌. خب داستان های دیگه هم هست که چرا من از تام اصلا خوشم نمیاد‌. البته فکر کنم لیام اون داستانارو باور نکنه.ممکنه فکر کنه دیوونه ام یا به نظرش از قبل هم عجیب غریب تر شده باشم.

"داشت منو نگاه میکرد"با یه لحن بیخیال گفتم.

"ببخشید چیشد؟!"لیام با چشمای درشت پرسید و تعجب کرد که چقدر یه دفعه عوض شدم.

"چشماش،به نظر میومدن هر لحظه هر حرکت منو زیر نظر دارن"من آروم گفتم و لبمو گاز گرفتم‌.

OrphanWhere stories live. Discover now