Chapter 11

344 44 22
                                    

۱۱:۴۹ دقیقه بعد از ظهر ۶ اکتبر ۲۰۱۲

جاسوسیم درمورد می و لیام نتیجه نداد. پشت در فال گوش وایسادم. می گریه میکرد و اوضاع رو به راه نبود.

ظاهرا یکم رابطشون متلاشی شده بود. لیام به می گفت که بیخیالش بشه تا اونجوری دوباره به تیم چیرلیدرا برگرده اما این فقط بیشتر پیچیدش کرد و گریه می بلندتر شد.

لیام توی قرار و رابطه خیلی شیرین و خوبه نمیتونه این قضیه رو با چند تا تتو یا پیرسینگ پنهان کنه.بعد از اینکه می قبول نکرد که لیام رو به خاطر تیم ترک کنه اونا یه عالمه در مورد اینکه می چجوری هیکلشو رو فرم نگه داره حرف زدن.

لیام ظاهرا هیکل می رو همونجوری که هست دوست داره. و این هم دلیلی بود که من زودتر رفتم سرکار چون از پشت در دیگه صدای پورن میومد. و اگر میخواستم صدای پورن رو گوش کنم سراغ لپ تاپ لیام میرفتم و پشت در نمی ایستادم. البته احتمالا اینکارو میکنم. من شهوتی ام(😶🔪) اما پورن نه.

بدترین چیز در مورد پیاده به سرکار رفتن تغییر فصله. من توی سپتامبر به ندرت به ژاکت نیاز پیدا میکردم و هوا تقریبا گرم و خوب بود. اما حالا وقتی راه میری باد سرد تو صورتت میزنه و تا مغز استخونت یخ میکنه. جاده ها این موقع شب خلوتن و این یه فایده برای منه چون اینجا تقریبا ورودیه لندنه جاده هاش توی روز همیشه شلوغن.

شب یه فرصتیه که توی این جاده های خلوت با حواس پرتی راه بری.چراغ راهنمایی های تنها رنگشون از سبز به زرد و از زرد به قرمز عوض میشد.با حواس پرتی و بی دقتی از کنارشون عبور میکردم و فکر میکردم که من چقدر کله خرم.

آیا این غیرقانونیه که وقتی با ماشین نیستی پیاده از وسط خیابون رد شی اونم در حالیکه چراغ قرمزه؟ خوب من توی یه وسیله نقلیه نیستم و به هر حال توی جاده ام.فک کنم از یه لحاظ هایی این قضیه مهمه. اگر آدما ماشین بودن مجبور بودن یه سری آداب و رسوم رو توی خودشون از اینجا به اونجا ببرن.چیزی دیگه ای ندارم بهش فکر کنم واقعا.

پیاده رویم به سمت سرکار توی خیابونای سرد و خلوت همچنان ادامه داشت.کاغذ و آشغالای مختلف توسط باد اینور و اونور میرفتن باعث میشدن شهر چقدر خلوت و خالی به نظر برسه‌.البته شبیه یه شهر مرده و متروکه نیست.اگه طول روز اینجا بیای ماشین ها دارن گاز میدن و خدمتکارا تو رستوران ها کار میکنن.

این شهر شبیه یه گودال گل آلود برای یه زنبوره.زنبور میاد اینجا تا قبل از رفتن به سمت گل های بزرگ لندن یه استراحتی بکنه اما بعدش به کندوش برمیگرده و همش کار میکنه و هیچ تفریحی هم نمیکنه.اینجا هم چون ورودیه همه یه روز میمونن و بعد به سمت لندن میرن.

دو تا چراغ از انتهای جاده اومدن اما هنوزم صدای باد بلندتره و من صدای ماشین رو نمیشنوم.از بغلم رد شد و برای چند ثانیه نور چراغاش چشامو کور کردن.چشمام به سختی لیت پارک نزدیک میدون شهر رو شناخت.در حالی که من طول روز خیلی از اینجا رد میشم.اینجا خیلی مرده به نظر میرسه.

OrphanWhere stories live. Discover now