اون قبل از غروب افتاب به خونه ى من اومد ، و با دست هاى سردش ، دست هاى من رو گرفت و زمزمه كرد : در حالى كه داشتِ به روى زمين مى افتاده "اون" رو ديده. مرگ رو ديده.ما هنوز نميدونيم كه اون چطور از سردخونه بيرون اومده.
•••
كى دلش براى اين داستان هاى مزخرف تنگ شده بود؟😀
YOU ARE READING
Extremely Short Horror Stories
Horrorبزرگترين مجموعه داستان هاى ترسناك ِ كوتاه 1 يا 2 خطى در واتپد. #1 in Persian Horror [ Persian Translation ] © 2016 by @InfernoEDM ALL RIGHTS RESERVED