45• { سردخانه }

1.6K 219 56
                                    


اون قبل از غروب افتاب به خونه ى من اومد ، و با دست هاى سردش ، دست هاى من رو گرفت و زمزمه كرد : در حالى كه داشتِ به روى زمين مى افتاده "اون" رو ديده. مرگ رو ديده.

ما هنوز نميدونيم كه اون چطور از سردخونه بيرون اومده.

•••
كى دلش براى اين داستان هاى مزخرف تنگ شده بود؟😀

Extremely Short Horror StoriesWhere stories live. Discover now