58• { ما ميدونيم }

1.5K 202 64
                                    


بعد از تلاش هاى نااميدانه براى تكون داد هر يك از اعضاى فلج شده ش ، فقط براى اينكه به دكتر ها خبر بده قبل از اولين برش جراحى ، اون بهوشه  ، وقتى متوجه شد يكى از پرستار هاى متوجه گشاد شدن مردمك چشماش به خاطر نور شده ، احساس ارامش پيدا كرد.

اون بهش نزديك شد و خودش رو خم كرد و طورى زمزمه كرد كه باعث غلغك گوشش شد و گفت :

" تو فكر ميكنى ما نميدونيم كه تو بيدارى؟ "


" تو فكر ميكنى ما نميدونيم كه تو بيدارى؟ "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Extremely Short Horror StoriesWhere stories live. Discover now