تا جایی که به یاد داشت ، خونش مایلها دورتر از ایستگاه راه آهن بود، ولی اون هر شب راس ساعت یازده و نیم، صدای سوت قطار رو میشنید ، و همینطور متوجه تکون خوردن خفیف خونش به خاطر عبور قطار میشد!
YOU ARE READING
Extremely Short Horror Stories
Horrorبزرگترين مجموعه داستان هاى ترسناك ِ كوتاه 1 يا 2 خطى در واتپد. #1 in Persian Horror [ Persian Translation ] © 2016 by @InfernoEDM ALL RIGHTS RESERVED
78• { قطار }
تا جایی که به یاد داشت ، خونش مایلها دورتر از ایستگاه راه آهن بود، ولی اون هر شب راس ساعت یازده و نیم، صدای سوت قطار رو میشنید ، و همینطور متوجه تکون خوردن خفیف خونش به خاطر عبور قطار میشد!