98• { برادر }

785 102 18
                                    


اون دوربين امنيتى رو چك ميكنه و ميبينه 3 ساعته كه به پيكر تاريك در حال قدم زدن توى اتاقشه. اون به طرف اتاقش ميره.

" مچت رو گرفتم "

اون ميگه و بعد از اينكه مى فهمه برادرش روى تخت دراز كشيده و مُرده سر جاش خشك ميشه و وقتى صداى محكم بسته شدن در پشت سرش رو ميشنوه از جاش ميپره.

Extremely Short Horror StoriesOnde histórias criam vida. Descubra agora