104• { اتاق بغل }

654 95 16
                                    

وقتى توى يه اتاق كوچيك رو سفيد بيدار شدم ، دكترا بهم گفتن كه من توى يه تصادف وحشتناك بودم و پدر و مادرم جونشون رو از دست دادن.

ميدونستم كه اونا دارن بهم دروغ ميگن چون ميتونستم صداى فرياد هاى پدر و مادرم رو از اتاق بغل بشنوم.

***
دكترا نميدونن كه دروغگو دشمن خداست؟ :|

Extremely Short Horror StoriesTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon