وقتى توى يه اتاق كوچيك رو سفيد بيدار شدم ، دكترا بهم گفتن كه من توى يه تصادف وحشتناك بودم و پدر و مادرم جونشون رو از دست دادن.
ميدونستم كه اونا دارن بهم دروغ ميگن چون ميتونستم صداى فرياد هاى پدر و مادرم رو از اتاق بغل بشنوم.
***
دكترا نميدونن كه دروغگو دشمن خداست؟ :|
BINABASA MO ANG
Extremely Short Horror Stories
Horrorبزرگترين مجموعه داستان هاى ترسناك ِ كوتاه 1 يا 2 خطى در واتپد. #1 in Persian Horror [ Persian Translation ] © 2016 by @InfernoEDM ALL RIGHTS RESERVED