قسمت اول

1.5K 158 14
                                    

           

" خوب گوشاتو باز کن چون چیزی رو دوبار تکرار نمیکنم ...از امروز وظایفت در قبال نامزد من شروع میشه ...و این چیزیه که با پول خریده شده."

لوهان با شنیدن این حرف بر خود لرزید اما جرأت نکرد نگاهش را از چشمان خیره و سرد کسی که درمقابلش بود بگیرد . این مرد ...

" اطاعت کردن از این تشریفات قبل از عروسی سلطنتی پرنس و پرنسس..." مکث کرد:" جزء قوانین کشورمه..."

لوهان همچنان خیره بود ؛ بدون کوچک ترین درکی از حرف هایی که می شنید....

داشت چه بلایی سرش میومد ؟

..................................

خودش بود . همان که دو روز تمام ذهنش  درگیر کرده بود . جثه ی ظریفش تو

اون کت وشلوار نوک مدادی و کروات قرمز خیلی بامزه شده بود ...چشمانش که از تعجب گرد شده بود...سرخی گونه هاش در تضاد با پوست سفیدشو لبایی که داشت می جوید...

خدای من خیلی زیباست...!

روبرویش ایستاده بود اما اصلا نمی تونست از بودنش مطمئن باشه یعنی چشماش درست میدید؟ هر چند این تعجب کوچک ترین انعکاسی روی صورتش نداشت ...

ناگهان از ذهنش گذشت :

مرتکب خیانت شدن احمقانه ترین چیز قبل از ورود به دربار سلطنتی برای یک* نامزد *امپراطوریه ... که اصلا قابل بخشش نبود....پوووووف.....

" دنبالم بیا ....." روش رو برگردوند و بدون کوچک ترین نگاهی به اون به راه افتاد.

" اما..."

                          ................................

عرق سردی روی پیشانی لوهان نشست . اصلا حواسش نبود با چه شدتی دسته ی ساکش فشار میده .

با دست آزادش پیشانیش پاک کرد ...نفسش به سختی بالا میومد

به کراواتش چنگ زد ....

نامزد ...؟ نامزد ...؟؟؟ اما ..اما من به عنوان نظافتچی به اینجا اومده بودم ...!!!

هیچ معلوم هست اینجا چه خبره ؟؟؟

همه چیز از دو روز پیش شروع شد.

..............................

لوهان درحالیکه گل های تازه رو جانشین گل های قبلی میکرد با لبخند کنار تخت عمه اش نشست . اونها گفته بودن عمل جراحی هفته ی دیگه انجام میشه . خوشبختانه اهدا کننده هم پیدا شده بود .

به چهره ی زرد عمه اش نگاه کرد. چقدر ضعیف شده بود. بیماری اش تقریبا از پا درش آورده بود .

چند هفته ای بود که دیگه دارو ها اثری نداشت و با اینکه قبول نمی کرد با اصرار لوهان حاضر شد برای چکاپ به بیمارستان بیاد و با چند آزمایش ساده متوجه پیشرفت بیماریش شدن و تشخیص پیوند کبد دادن .

The Royal FiancéWhere stories live. Discover now