قسمت سی و دوم

888 76 3
                                    


فلش بك

خواب شيريني بود. يه گربه ي سفيد مثل توپ رو تختش جمع شده بود و با نوازش هاي دست سهون دمش رو آروم تكون ميداد. حسي كه سهون بهش داشت خيلي براش تازه بود اون تا حالا با گربه ها ارتباط برقرار نكرده برد درست بر عكس سگا...

اما اون چشماي درشت و وحشي بي نهايت مظلوم و پاك به نظر مي رسيدن عجيب تر اونكه وقتي صورتشو ديد كاملا اونو ياد لوهان انداخت:" پيشي كوچولوى نااااز ..." مييييييييَو

سهون دستشو عقب كشيد و تو سايه ها بيشتر فرو رفت اون تو اتاقش بود و نور زيادي كه از پنجره وارد اتاق ميشد به خاطر پرده هاي دور تخت كمتر چشمشو ميزد اما باز هم آزار دهنده بود ساعدشو رو ي پيشونيش قرار داد كه جسم گرم و نرمي كنار پهلوش حس كرد.

مييييييييييو...

دستشو برداشت تا بغلش كنه كه سايه ي كوچيكي تو جه ش رو جلب كرد.

اول مثل يه پروانه به نظر مي رسيد. سياه و كوچيك بود و تو اون نور زياد مثل لكه اي زشت و قير مانند به نظر مي رسيد. خواست مستخدمش رو صدا بزنه كه اون موجود شروع به بزرگ شدن كرد بزرگ و بزرگ تر...

انقدر بزرگ شد كه كل اتاقش رو تاريكي محض فرا گرفت. سهون نمي تونست حتي تكون بخوره... اون ترسيده بود و اون موجود عجيب از وراي پرده هاي حرير انگار دقيقا داشت بهش نگاه مي كرد. تصميم گرفت كوچيك ترين صدايي ازش در نياد و...

مييييييييو

سهون محكم لبشو گاز گرفت و چشماشو بست و همون چند لحظه كافي بود شاخك هاي سياه و زشت اون موجود دور بدن برفي گربه حلقه شدن مييييييييييييييو نهههههههههههه

دست هاي سهون فضاي خالي رو چنگ ميزد اون سايه ي سياه از پنجره اتاقش بيرون رفت و مثل نقطه اي تو اسمون آبي گم شد.....

سهون از خواب پريد قلبش وحشيانه تو سينه ش مي كوبيد و قطره هاي عرق از كتار شقيقه هاش سر مي خورد.

خواب مزخرفي بود اون به ندرت خواب ميديد. سرشو روي بالشت جابجا كرد و نفس هاي عميقش منظم ش.

با خودش فكر كرد " اين خواب ديگه چه كوفتي بود. گربه و پروانه...فاك ...از كي تا حالااينا برات مهم شده اوه سهون ..بهتره بري گنديو كه زدي جمع كني...اون احتمالا تا سه روز قراره شل بزنه." 😐

دستش رو دراز كرد تا بغلش كنه. مي دونست كه تند رفته اما اون بدن بي نقص و پوست مرمري و اون مزه شيريني كه زير دندونش حس كرده بود عقل و هوشش رو از سرش پرونده بود.

وقتي دستش با بالشت سرد تماس پيدا كرد حس بدي افكارش رو قلقلك داد.

چشماش رو باز كرد وبا جاي خاليه لوهان مواجه شد سر جاش نشست و زير لب به خودش لعنت فرستاد ، اون قطعا زياده روي كرده بود.

The Royal FiancéOnde histórias criam vida. Descubra agora