قسمت سی ام

873 79 0
                                    


بعد از مراسم عروسي مختصري كه در كليسا كوچك برگزار شد تمامي مهمانان براي پذيرايي و سرو شام به يكي از سالن هاى بزرگ مشرف به باغ پرتغال دعوت شدن جايي كه ميزهايي مملو از انواع غذاهاى لذيذ و دسر هاى خيره كننده و هوس انگيز اشتهاى همه رو تحريك مي كرد.

كاى شراب كهنه اي انتخاب كرد و درحاليكه پايه ي بلند جامشو بين انگشتاش مي چرخوند بهش نگاه كرد يعني امشب بلاخره تموم ميشد؟

با تصور شيريني كه تو ذهنش ساخت لبخندي بعد از مدتها كنج لبش نشست چشماشو بست و جامشو يك نفس سر كشيد .

انقد به خلاص شدنش فكر مي كرد كه طعم تند و تيز شراب هيچ تاثيري رو چهره ش نذاشت.

"ـيااا كيم جونگين الان دارى دلبري ميكني يا واقعا ظرفيتت بالاس؟ "دي او ناگهان از ناكجا كنارش سبز شد نگاه گرسنه اي به سر تا پاي كاي انداخت و همون طور كه روى پنجه هاى پاش بلند ميشد تا مثلا پشت سر كاي رو بر انداز كنه بوسه ي سريع و نرمي رو لبانش گذاشت.

"يـــــــااا!" كاي دستشو رو لبش كشيد و سريع اطرافو از نظر گذروند، دي.او عقلش ذو از دست داده بود؟!

كاى به اون چشماي درشت و خندون خيره شد و با صداي آرومترى گفت:" معلومه دارى چيكار ميكنى؟؟؟"

" دارم عشقمو ميبوسم!"

" دى..." اما نتونست جمله ش رو تموم كنه .دي او با ذوق گفت:" اوه اونجا رو ببين

...سالاد سيب زميني شيرين👀 !"و شتابان به سمت ميز غذاها رفت.

كاى زير لبى نق زد: "تو كه ميدوني من مرغ دوست دارم." ولى پشت سرش به راه افتاد.

شايد مي تونست از غذا لذت ببره.

-

صداي موسيقي، آهنگ كارد و چنگال ها روي بشقاب هاى طلا و خنده و شادي خانواده ى اوه از همه طرف به گوش مي رسيد اما باز هم انقدر بلند نبود كه لوهان صداى پچ پچ هاى بي وقفه ي دور و نزديك رو نشنيده بگيره و اين يه جورايي عصبيش مي كرد.

حتي دخترهاى نوجووني كه در جمع هاى سه يا پنج نفره دور هم حلقه زده بودن هم نمي تونستن نگاه گاه و بيگاه و خيرشون رو مخفي كنن.

البته لوهان به لطف مراسمي كه بعد از عقدشون براي تاج گذاريشون برگزار شد از دست اون تور مسخره خلاص شده بود و اين خودش يه كمک بود اما اون دست گل هنوز توى دستاش بود و اين اصلا كمكى نمى كرد.

زير چشمي سهونو در نظر گرفت كه بايكي از باديگاردهاش صحبت مي كرد و حواسش به لوهان نبود. كافى بود دو قدم اونور تر بره و دسته گل رو اتفاقي به زمين بندازه و با پاش اونو زير ميز هل بده...!

البته نگاهش كمي بيشتر از معمول طول كشيد سهون با اون ظاهر بي نهايت زيبا و آراسته و تاج ظريفي كه روى موهاى طلاييش به زيبايي مي درخشيد مثل پرنسي شده بود كه از داخل قصه ها پا به دنياي واقعي گذاشته و لوهان نتونست جاذبه بي بديل اوه سهون كه لحظه به لحظه به درونش نفوذ مي كرد رو انكار كنه.

The Royal FiancéWhere stories live. Discover now