قسمت سی و پنجم

810 72 0
                                    


اخم غلیظ کای نمی ذاشت کسی فکر نزدیک شدن به لوهان هم به ذهنش خطور کنه دستی به موهاش کشیدو با بی حوصلگی گفت:" من وقت ندارم خودمو با بازی های تو علاف کنم جـیــن..."

لوهان از برخورد باد سرد به پوست باسنش، از تماس دست جین با بدنش حالش به هم خورد. اگه به خاطر اسلحه ی سرد روی پوست گلوش نبود با ضربه ی سرش فک جین رو خورد کرده بود. لرزه نامحسوسی به جونش افتاد و چشم های زیباش پر شد.

لوهان فکر کرد - داره چه بلایی سرم میاد ... من اینجا ... کای ... با این عوضی های مریض... -

" اگه پسر خوبی باشی قول میدم تو هم لذت ببری... بهت قول میدم همسرت رو زود زود فراموشـــ ... "

صدای جین مانند پتکی تو سرش کوبیده شد.

" نــــه ... من اینو نمیخوامــــــــ..."

نفس نفس میزد و بی توجه به دکمه های باز و لباس زیر نا مرتبش خودشو از دست های جین بیرون کشید:" ترجیح میدم بمیـــــرم تا زیردست شما عوضیا معتاد شم و به فاک برم... "

چند قدم که عقب رفت، آدم های کای دورش حلقه زدن. جین با نگاه نافذش بهش خیره شد و گفت:" هـــــی... باتلاشای بیهودت به کسی زحمت نده هرزه. تو که نمیتونی فرار کنی. "

لوهان با تمام توانش فریاد زد:" فقط منو بکشیـــــــن!! "

"بس میکنی یا نه ؟! " لوشین با دو قدم خودشو به لوهان رسوند و مشتی سختش رو تو صورتش فرود آورد. لوهان تلو تلو خوران عقب رفت اما قبل از اینکه بیفته دست های کسی مانعش شد.

صدای خشمگین جین رو می شنید که سر لوشین فریاد میزد:" به چه حقی اون مشت های بی مصرفتو تو صورتش میکوبی ...هان ...؟؟" بنگ بنگ

صدای گلوله های اسلحه تو فضای خالی طنین انداخت. لوهان خودش رو با نفرت از آغوشی که بهش تکیه داده بود جدا کرد اما دوباره لغزید و اینبار با صورت تو بغلش افتاد.

موهاش روی پیشونیش ریخته بود و زخم تازه ی گوشه ی لبش آزارش میداد. نفسش رو با صدا بیرون داد.

لعنت .. گندش بزنن ... چرا این اتفاق باید برای من بیفته؟؟ درست زمانی که فکر می کردم زندگی جهنمیم داره تموم میشه ....

سرش رو بالا گرفت.

اشک هایی که سعی در مهار کردنشون داشت راه خودشون رو باز کردن و گونه ی کبود و خون آلودش، خیس شد. با خشم به چشم های عسلی کای خیره شد و فریاد زد:" مگه من چیکار کردم؟"

کای روی لوهان خم شد. مشتش محکم تر جلوی لباس لوهان رو چسبید و وقتی به چشمای خیسش زل زد، از نگاه ش هیچی رو نمیشد تشخیص داد، یا حداقل لوهان اینجور فکر کرد.

"همین که نفس میکشی بسه! حالا هم دهنتو ببند تا بیشتر به فاک نرفته." صدای پوز خند هاشون پشت لوهانو به لرزه انداخت. لب پایینشو محکم گاز گرفت تا هر حرفی که تو گلوش داشت خفه ش میکرد به زبون نیاره و ظاهرا همین برای کای کافی بود تا ا ز لوهان فاصله بگیره.

The Royal FiancéOnde histórias criam vida. Descubra agora