قسمت دهم

673 86 2
                                    

حس اینکه کره رو براي اولین بار ترك کردم آزارم میده. انگار به جایي اومدم که بهش تعلقي ندارم من اومدم بدون کوچکترین خبري از عمه عزیزم حداقل خیالم راحته که هزینه ي درمانش به موقع پرداخت میشه....

اه بازم این حس لعنتي...

احساس میکنم به سهون کلك زدمو باهاش روراست نبودم. احساس تنهایي بدجور به قلبم چنگ میندازه و رفتارهاي سرد سهون هم بدترش میکنه.. همش تقصیر خودمه البته اونم نذاشته براش توضیح بدم با اینکه رفتارش سرده اما دستاي گرمي داره با اینکه میخواد تظاهر به دوست داشتنم کنه اما من یجورایي خوشحالم ،حتي اینکه احساسش واقعي نیست باز هم دوست دارم تجربه ش کنم. این لوهاني که داره تو قلبش جایي براي اوه سهون باز میکنه خیلي با لوهان قبلي فرق داره، من جذب طلسم این پرنس یخي شدم کسیکه حتي یکبارم روي خوش بهم نشون نداده شاید فکر کنین دیوونه شدم باید بگم آره من دیوونه شدم دیوونه ي کسي که آرزو مي کنم روزي تماما ماله من باشه.......

....................

جمعیت بي صبرانه انتظار ورود پرنس و نامزدش رو مي کشیدن چرا که جشن کریسمس خانواد ه ي اوه یك جشن خانوادگي بود و اونها دیگه فرصتي بهتر این پیدا نمي کردن.

سهون همینطور که دست لوهانو گرفته بود اونو به خودش نزدیکتر کرد و از پله ها پایین رفت تو اون سرما ي اخرین روز پاییز جمعیت زیادي به استقبالشون اومده بود که البته بیشتر شون رو خبرنگارها یي تشکیل میداد که با ورود انها در دیدرس شروع بهعکسبرداري کرده بودن از اخرین پله گذشتنو پا به روي فرش قرمز گذاشتن.

در دو طرف بادیگارد هایي به سان دیوار جلوي جمعیت رو گرفته بودن ، سهون با لبخند محوي براي مردمش دست تکون میداد و اونها به رسم خود براشان گل مي ریختنو اوازي ملایم به زبان اکورتاني زمزمه می کردن، سهون ایستاد و به بادیگاردهایش اشاره کرد که کنار بروند، دختر بچه اي زیبا با خجالت جلو اومد، سهون در مقابلش روي زانو نشستو حلقه گل رو گرفتو بردست ظریفش بوسه اي گذاشت.

صداي ولوله ي جمعیت بلند شد همه از عوطوفت ومهرباني پرنسشان تقدیر مي کردند و این همهمه وقتي بیشتر شد که سهون روبروي لوهان ایستاد و همونطور که اونو سمت خودش کشید با لبخند ملیحي حلقه گل رو روي سرش گذاشت.

لوهان که از رفتارهاي سهون متعجب شده بود با اين حرکت يك لحظه احساس کرد قلبش از حرکت ايستاد.

سهون با نگاه مهربانو لبخند ملیحي اونو به خودش نزدیك کردو از لاي دندون هاي به هم فشردش گفت:" تو که نمیخواي همه چیزو خراب کني؟؟میخواي؟؟"

لوهان لبخند زورکي تحویل سهون داد. از اینکه مرکز توجه فلاش دائمي دوربینها بود استرس گرفته بود و به سختي سعي میکرد لبش رو نجوه.

سهون از لوهان جدا شد و بدون اینکه دستشو ول کنه به سمت ماشینهایي که درانتظارشون بودن رفت.

The Royal FiancéWhere stories live. Discover now