قسمت نوزدهم

641 71 1
                                    


از دید لوهان

با حرص از روی مبل بلند شدم و روبروی پسرک ایستادم. لعنت به هر چی آدم از خود راضیه ... اون حق نداره با من اینطوری حرف بزنه پسره ی نیم وجبی با اون زبون درازش ...

با صدای تاق در سوییت نگاهم از چهره ی بکهیون به اون طرف چرخید و با دیدن سهون، قلبم برای چند ثانیه ایستاد. لعنت لعنت لعنت.

با وحشت به چشمای سهون نگاه کردم که روم ثابت بود. انگار هیچ چیز دیگه ای رو تو اون سوییت لعنتی نمیدید. با حس ضعفی تو زانو هام یک قدم عقب رفتم که تقریبا روی مبل پرت شدم. همین طور که خودمو بالا کشیدم چشمام به دست های مشت کرده و فک سفت شده ی اوه سهون افتاد.

تو یک کلمه ...کارم تموم بود. سهون با قیافه ی ترسناک و قدمهای بلندش لحظه به لحظه فاصله ش باهام نزدیک تر میشد. وقتی به چند قدمیم رسید بی اختیار دستامو برای محافظ بالای سرم گرفتم.

سهون داد زد:" تو اینجا چه غلطی میکنی ؟ "

صدای فریادش تو دلمو خالی کرد. پلکامو رو هم فشار دادم و منتظر شدم تا زیر مشت و لگداش لهم کنه که سایه کسی رو جلوی خودم احساس کردم. جرات نداشتم چشمامو باز کنم.

" یا سهونا ااا... تو چیکارش داری؟ نمی بینی داره از ترس سکته میکنه؟ "

با صدای چانیول که به طرفداری ازم بلند شد بی اختیار دستامو پایین آوردم و چشامو باز کردم و چیزی که دیدم پسر چارشونه و قد بلندی بود که دقیقا پشت بهم ایستاده بود.

...................

سهون با دیدن اینکه لوهان دستهاشو بالای سرش گرفت بی اختیار نیش خند زد. اوه آره. حقم داشت بترسه ..! خودشم از کاری که می خواست با لوهان بکنه می ترسید. پسره ی هرزه ی هرجایی عوض...

" تو اینجا چه غلطی میکنی ؟"

دست چن رو پس زد و با گام های بلند تری به سمت لوهان رفت. چانیول با دیدن قیافه ی سهون شک نکرد چیا تو سرشه و خیلی به موقع جلوی لوهان ایستاد.

با قیافه ی حق به جانبی صداشو بالا برد:" یا سهونا ااا... تو چیکارش داری؟ نمی بینی داره از ترس سکته میکنه ؟ "

سهون با دیدن چانیول که سد بین خودش و لوهان قرار گرفت چند لحظه ایستاد. مغزش داشت همه چیزو با هم آنالیز می کرد. اون دقیقا تو اتاقی بود که لوهان ...

مشت محکمش تو صورت چانیول فرود اومد و چان از ضربه اش به روی زمین پرت شد.

ضربه ی محکمش تقریبا نزدیک بود فک چانو خورد کنه. چانیول دستشو به صورتش گرفت و خون های تو دهنشو تف کرد. با نیشخند به سهون نگاه کرد و از جاش نیم خیز شد اما سهون مهلت نداد. یقه ی چانیول رو بالا کشید اون رو

روی زمین پرت کرد.

بی توجه به فریادهایی که می خواستن متوقفش کنن رو شکم چان نشست و تمام نفرت و عصبانیتشو تو مشت هایی ریخت که چپ و راست نثا رچان می کرد ...

The Royal FiancéWhere stories live. Discover now