قسمت یازدهم

579 82 2
                                    

لوهان سر درگم از راهرویي عریض پیچید و به پلکان گرد مارپیچي برخورد. صبح هم از اینجا گذشته بود. با خوشحالي از پیدا کردن نشانه اي تو اون کاخ چند صد هزار متري شروع به بالا رفتن از پله ها کرد.

چن ...؟ پس اون کسیه که پدر سهون عاشقش شده؟ و کسیه که ملکه به خاطرش سهونو ترك کرده؟ چطور با هم زندگي مي کنن؟؟؟ اوه سهون... اونطور که من شناختمت باید از همچین آدمي متنفر باشي. شایدم .....فقط از من ...متنفري؟ نفسشو که با بغض امیخته بود بیرون داد و از آخرین پله گذشت...

و وارد تالاري شد که بعد از اون ضلع غربي بود و مشرف به باغ پرتغال کهاتاق خودشو سهون اونجا بود.

با سري پایین و قدمهایي کند به اون طرف تالار مي رفت که محکم به شخصي برخورد کرد .تعادلشو از دست داد و به عقب پرت شد دستش به تیزي مجسمه اي نقره اي کوبیده شد. درد در دستش دووید و بعد از اون سوزش دردناکي روي مچ دستش حس کرد.

با گیجي نشستو با دست دیگه ش مچ دستش فشرد

" بهتر نیست موقع راه رفتن جلوتو نگاه کني؟؟"

سرشو بالا برد و با دیدن دختر زیبایي که روبروش با اخم نگاهش مي کرد دستپاچه بلند شد و به زبون کره ا ی شروع کرد عذرخواهي کردن.

" متاسفم نونا ... من متوجه شما نشدم."

دختر با دست بهش اشاره کرد که ساکت باشه و با زبان اکورتاني غلیظي پرسید:" نونا؟ این ي جور توهینه؟ به چه جراتي؟ "

دستشو بالا برد و سیلي محکمي به لوهان زد؛ گوشه ي لبش شکافتو مزه ي خون رو تو دهنش حس کرد.

دختر که با عصبانیت نگاش مي کرد دستشو با دستمالي پاك کرد و اونو جلوي پاي لوهان به زمین انداخت:" متنفرم از ادماي بي عرضه اي که به اشتباه انتخاب میشن." تنه اي به لوهان زد و از کنارش گذشت.

لوهان انقدذ ایستاد تا صداي سهمگین بسته شدن در تالارو شنید. زانو هاش مي لرزید ،تلو خوران به سمت باغ رفت؛ درب هاي شیشه اي رو باز کرد و بدون نگاه به اطراف انقدر رفت تا دیگه ساختمان غربي از نظرش محو شد ، وقتي مطمئن شد تنهاست روی زانوهاش نشستو بغض فرو خورد ه ش رو شکست.

...............................

چن اهسته از اتاق هانیئول بیرون اومد و مسیر بال غربي رو پیش گرفت؛ تمام کارها براي مهماني اونشب به خوبي برنامه ریزی شده و به لطف شاه احتیاج نبود شخصا کاري رو به عهده بگیره پس ترجیح داد که به جاي درگیر کردن خودش، وقتشو با لوهان بگذرونه؛ لوهان اونو به یاد خودش مي انداخت، اون هم زماني که تازه به اکورتان اومده بود و چون ازنژاد اونها نبود سختي زیادي کشیده بود هرچند معشوقه ي شاه بودن چیزي نبود که بتونن علني باهاش مخالفت کنن ولي همیشه مشکلاتي هم به همراه داشت.

The Royal FiancéWhere stories live. Discover now