پارت13(هانا)
همون شب ماشین مامان بزرگ رو کش رفتیم و حرکت کردیم لباس بر نداشتیم تا توی راه لباس بخریم . هری یکم بیشتر پول برداشت و منم کارت مامان بزرگ رو برداشتم شاید دزدی بحساب بیاد ولی خب من بیشتر نیازش دارم .
من پشت رول نشسته بود و هری بغلم خوابیده بود و ضبطم خاموش بود و همه جا ساکت بود که یهو کرمم گرفت و فرمون و سریع یه پیچ دادم و جیغ زدم که هری یهو از خواب بلند شد وحشت زده منو نگاه کرد که خندم گرفت
هری: چی شده ؟ چرا جیغ زدی ؟
خنده ام شدت گرفت با خنده گفتم: حوصلم سر رفته بود. 😜
هری: 😐
هری: بزن بغل خودم میشینم
: نمیخواد خسته نشدم حوصلم سر رفته شبم هست هیچ ماشینیم غیر از ما نیست یکم کرم بریزیم.
هری: تو خطرناکی بزن بغل
: ای بابا
زدم بغل و جاهامون رو عوض کردیم تا نشستم روی صندلی چشمام بسته شد.
چشمام رو باز کردم نور بدجور میزد توی چشمم.
هری: بالاخره بلند شدی خانومی که خسته نبودی.
: 😁
هری: بلند شو خودتو درست کن که داریم میرسیم به یه رستوران اونجا بریم صبحونه بخوریم.
از جام بلند شدم و به اطراف یه نگاهی کردم.
: هری تو خیلی عجیبی گاهی اوقات فکر میکنم بهم دروغ گفتی
هری: درباره ی چی ؟!
: خب درباره ی فرشته بودنت
هری: چطور مگه؟
: تو میتونی رانندگی کنی میتونی بخوابی پول داری و خیلی چیزای دیگه تازه بالم نداری!!
هری شروع کرد به خندیدن خندش که قطع شد گفت: هانا تو خیلی بامزه ای برای چی من باید بال داشته باشم؟
: خب تو یه فرشته ای
اینو با لب و دهن آویزون گفتم.
هری: خب من فرشته ام ولی قرار نیست همه اینو بفهمن پول و غیره هم لازمه ما حتی بعضی هامون مدرسه هم میرن جالبه نه؟
: یعنی بچه ان ؟
هری: نه ببین فرشته ها سن زمینی ندارن حتی منم ندارم ما خودمون رو به هر سنی در میاریم
: چهره هاتونم خودتون انتخاب میکنید؟
هری: نه فکر کنم منظورم رو نفهمیدی ما همین قیافه ها رو داریم ولی سن بهشتی داریم فهمیدی برای همین اون روز بهت گفتم سن ندارم
: خب چند سال بهشتی سن داری؟
هری: فکر کنم میشه ده روز بهشتی
: ها؟!😨
هری: خب زمان ما با شما خیلی فرق میکنه من سال هاست روی زمینم ولی توی بهشت حتی یه روز هم نشده
: پیر هم میشی؟
هری: پیر؟! ما چیزی به اسم پیری نداریم ما حتی نمیمیریم
: احساس حقارت عجیبی بهم دست داد
اینو به شوخی گفتم و خندیدم
هری: 😝
رسیدیم به رستوران و پیاده شدیم.
............................
دوستان یکم حمایت کنید لطفا
Farnaz
YOU ARE READING
Green(harry Styles)
Fanfictionهیچکس ته داستان زندگیشو نمیدونه شاید سال ها زندگی کنیم و بعد بفهمیم همه چیز یه خواب بوده....