16

92 8 2
                                    

پارت16(هری)
خوابش برده بود ولی من دیگه مگه خوابم میبرد ساعت 5 صبح بود.
بلند شدم رفتم حموم کردم و دوباره همون لباسام رو پوشیدم و از متل زدم بیرون.
اول رفتم یکم ورزش کردم تا ساعت 6:30 بعدم رفتم یه فروشگاه که تازه باز کرده بود یه دست لباس واسه هانا گرفتم یه دستم واسه خودم. بعدم یکم صبحونه گرفتم و برگشتم متل.
هانا توی حموم بود برای همین لباساش رو گذاشتم پشت در و صبحونش رو گذاشتم روی میز و از اتاق خارج شدم.
یه ربع همون اطراف گشت زدم و بعد برگشتم.
هانا: اومدی بالاخره آقای سحرخیز
:😊
هانا: مرسی بخاطر لباسا راستی بیا صبحونه بخور
: باشه وایسا لباسام رو عوض کنم بعد
سریع لباسام رو توی حموم عوض کردم و رفتم پیش هانا. شروع کردم به صبحونه خوردن
هانا: امشب بریم کلاب ؟!
: بریم
هانا: راستی تو کارت شناسایی داری؟
: اره بابا,  اگه میخوای بریم کلاب باید لباس بگیریما
هانا: راست میگه بعد صبحونه بریم یکم درست حسابی خرید کنیم
: حله
(هانا)
داخل فروشگاه که شدیم فقط مغازه های باکلاس بود که دیده میشد.
: مطمعنی انقدر پول داریم که بتونیم یدونه از این لباسا بگیریم ؟
هری: مطمعن باش
داخل اولین مغازه شدیم با دیدن قیمتا بیشتر سرم سوت میکشید کی اخه میاد اینجا خرید
هری: هانا این چطوره ؟
برگشتم و به لباسی که دستش بود نگاه کردم.
: این خیلی خوشگله ولی قیمتش
هری: مهم نیست بپوشش ببین چطوره
لباس رو از دستش گرفتم و با بی میلی رفتم داخل اتاق پرو.
لباس رو که پوشیدم واقعا بهم میومد یه لباس مشکی بلند بود که دکلته بود و ساده بود.
هری: هانا چطوریه؟
در رو باز کردم و از اتاق پرو رفتم بیرون.
هری: واااااااای خدایا این فوق العاده است تو خیلی خوشگل شدی خیلی بهت میاد همین رو برمیداریم.
: ولی....
هری: من پولشو میدم تو چرا حرص میخوری!
: گرونه ها
هری یه اخم ریز اومد و هلم داد داخل اتاق پرو
لباسه رو سریع درآوردم و لباسام رو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
پول لباسه رو هری داد و از اون فروشگاه یه کت و شلوار هم واسه هری خریدیم کلی خرید دیگه هم کردیم و از فروشگاه بیرون رفتیم.
.......................
نظر و ووت یادتون نره
Farnaz

Green(harry Styles)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu