پارت اخر2(هانا)
بزور چشمامو باز کردم انگار که همین الان یه ماشین از روم رد شده و ولم کرده رفته!
نور به شدت میخورد توی چشمم و راحت نمیتونستم نفس بکشم و احساس خفگی میکردن انگار یه چیزی نمیزاشت و تنمم تکون نمیخورد.
هرطور بود شروع کردم از خودم صدا در اوردن که بیشتر شبیه ناله بود .
بالاخره یکی اومد بالا سرم که خیلی شبیه پرستارا بود .
وا من تو بیمارستان چیکار میکنم!؟
پرستار: بالاخره به هوش اومدی خانوم خوشگله
وات؟
با چشمام گیج بهش نگاه کردم و منتظر یه جواب درست حسابی بودم .
پرستار : الان دکتر میاد بزار این لوله رو از دهنت در بیارم تا راحت باشی.
نگم که چجوری دراوردش !!.
*با صدای فوق خشی*:م.. ن.. اینجا ...چ.. چه... غل.. طی.. میکنم
جونم دراومد تا بگم
پرستار: تو...
دکتر: خب مثل اینکه مریض ما هم تصمیم گرفت بیدار بشه!
:م.. من... ای.. اینج.. ا....
دکتر: فهمیدم به خودت فشار نیار میدونم خیلی سوال داری پس بزار بهت بگم که توی یه تصادف داشتی و تا الان توی کما بودی .
(مراجعه به پارت 3)
:و.. وات؟؟؟؟
دکتر: اروم باش کم کم جوابه همه ی سوالاتو میگیری!
دکتره بالاخره بعد از کلی چکاپ و حرف زدن رفت و منم بردن بخش.
همین که توی یه اتاق گذاشتنم مامان و کرولین ریختن سرم, چقدر دلم واسشون تنگ شده بود!
مامان: خدارو شکر حالت چطوره؟
کرولین : ولش کن بهش سخت نگیر, راستی هانا هالووین رو از دست دادی خیلی امسال خوب بود!
پس هری چی دارسی مایکل پیریم اون دنیا همه کشک بود؟؟؟
:ه..
مامان: اروم باش دکتر گفته نباید به خودت فشار بیاری راستی اونی که بهت زده اینجاست هر روز میومد تا مطمعن بشه حالت خوبه.
کرولین: من میرم صداش بزنم
تا اومدم مخالفت کنم کرولین رفت و سریع برگشت.
کرولین: الان میاد.
تا حرفش تموم شد در زدن و در باز شد و یه کله فرفری اومد تو.
میتونم بگم خدا با من بازیش گرفته چون اون خودش بود.
هری: سلام...
....................
اینم غافل گیر کننده اش من که عاشق این پایانم شما چطور؟؟و بازم میگم نظر چون بالاخره وقت گذاشتم پاش 😀
دوستون دارم 💜💜
Farnaz
DU LIEST GERADE
Green(harry Styles)
Fanfictionهیچکس ته داستان زندگیشو نمیدونه شاید سال ها زندگی کنیم و بعد بفهمیم همه چیز یه خواب بوده....