26

100 11 17
                                    

پارت 26(هانا)

خب یکم ناراحت شدم ما قرار بود سفرمون رو با به میامی رفتن تکمیل کنیم وای خب اون فرشته ها باید الان بیوفتن دنبالمون اه

هری: به چی فکر میکنی؟

: به اون فرشته ها چه اتفاقی میوفته ؟

هری: نمیزارم برات اتفاقی بیوفته باشه؟

: پس خودت چی میشی؟

هری: من مهم نیستم

: چرا برای من هستی نمیخوام فقط تو مجازات بشی

هری: اونا با من هیچکاری نمیکنن جز اینکه تو رو اذیت میکنن نهایت شغل منو عوض میکنن.

: یعنی چی؟

هری: خب من فرشته نگهبانم نه!  اون موقع شاید بفرستنم جهنم و اینجوری با عذاب کشیدن بقیه عذابم بدن ولی تورو نمیدونم چون نمیدونم میخوام جات امن باشه

نمیدونم چرا ولی شروع کردم گریه کردن من نمیخوام ازم دور شه

هری: چی شد عزیزم؟

سریع زد بغل و روشو کرد سمت من و دوستاشو گذاشت روی شونه امو مجبورم کرد روبروش قرار بگیرم.

هری: چرا گریه میکنی؟؟

: من نمیخوام ازم دور بشی نمیخوام تنهام بزاری

هری فقط بغلم کرد مطمعنم نمیتونست قول بده که تنهام نمیزاره همه قصه ها خوش که تموم نمیشه نه!

: من نمیخوام داستان زندگیم مثل اون داستانی باشه که معشوقه عشقشو تنها میزاره و میره و هیچوقت بر نمیگرده و عشقش از سر تنهایی و اندوه میمیره من نمیخوام!

هری: من متاسفم

بیشتر خودمو توی بغلش جا دادم و یه دل سیر گریه کردم بخاطر بخت بدم.

بالاخره ازش جدا شدم و روی صندلیم نشستم و سرمو تکیه دادم به شیشه.

هری: الان حالت بهتره؟

فقط به یه سر تکون دادن اکتفا کردم.

از گوشه چشمم دیدم که چند ثانیه بهم زل زد و بعدش ماشینو روشن کرد و حرکت کرد.

اروم چشمامو بستم واقعا خسته شدم احساس میکنم تمام دعاهایی که قبلا کرده بودم هیچوقت به گوش خدا نرسیده بود !

خیلی اروم خوابم برد...

نمیدونم چند ساعت یا چند دقیقه بود که خوابم برده بود که یهو با تکونای شدید ماشین از خواب بلند شدم.

: چی شده؟

هری: پیدامون کردن محکم بشین

چی؟! به اطراف نگاه کردم که دیدم یه ماشین مشکی افتاده دنبالمون و شیشه هاشم  دودی بود و نمیشد قیافه هاشونو دید.

Green(harry Styles)Where stories live. Discover now