تقدیم به niallgirly70@ چون خیلی دوست داشتنی و تو دل بروست .
________________________________
لیام ، نایل و لویی توی یک ردیف کاناپه نشسته بودن و زین چهارزانو رو به روشون روی زمین نشسته بود درحالیکه دست هاش توی هم قلاب شده و بین پاهاش قرار گرفته بودن .
لویی با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود و نایل با بی حواسی ، دست به سینه روی کاناپه لم داده بود و به پاپی که گوشه ی سالن دراز کشیده و با انرژی مشغول بازی با اسباب بازی بادیش بود نگاه میکرد .
زین ناله کرد وقتی دید هنوزم نگاهِ خیره ی لیام رو روی خودش داره . اون جوری با اخم به بدن زین زل زده که انگار میتونه کبودی هایی که روی شکم و سینهاش هست رو از روی لباس هم ببینه . زین گوشه ی لبش رو به دندون گرفت و به سقف زل زد . درست جایی که چلچراغ بزرگ و زینتی با ابهت خاصی آویزون شده بود .
لویی به ساعت دیواری نگاه کرد و آه کشید . هیچ ایده ای نداشت که حالا قراره چیکار کنن .
' دینگ '
با صدای زنگ همه ی پسرا با هم به طرف در برگشتن . نایل داوطلبانه بلند شد تا در رو باز کنه .
هری سراسیمه وارد شد و با بیشترین سرعتی که میتونست از نایل رد شد و به طرف زین رفت و اونو توی بغلش کشید . زین توی اون بغل که بوی میوه و گلبرگ و اسانس های خنک میداد با رضایت آه کشید چون هری همیشه آرامش بخش ترین بغل ها رو میده . همزمان چشم هاش رو چرخوند چون همه جوری رفتار میکنن که انگار اون تیر خورده .
« زینی »
هری گفت و دستش رو نوازش وار پشت کمر زین کشید . همونجا روی زمین کنار زین زانو زد و اونو کنار خودش نگه داشت .
نگاهش روی بقیه ی پسرا چرخید . لویی با حرکت سر بهش سلام کرد و لبخند گرمی زد . هری جوابش رو به همون گرمی داد .
« هرولد ، من خوبم ، اوکیـَـم »
زین گفت و لبخند دلنشینی زد . طوریکه اونا همدیگه رو هرولد و زینی صدا میکنن فقط مخصوص خودشونه . یه چیزیه بین اون دو تا . نه هیچ کس دیگه ، فقط خودشون .
« یعنی دیگه درد نداری ؟»
« الان دیگه نه ، ولی وقتی نایل روش بود حسابی ناله کرد »
لویی با بدجنسی وسط پرید . نایل با صدای بلند خندید و لیام بالاخره نگاهش رو از زین گرفت تا به لویی چشم غره بره . لویی نیشخند زد و برای زین چشم ابرو اومد .
« تیشرتت رو بده بالا میخوام ببینمت »
انگشت های کشیده ی هری پایین تیشرت زین رو گرفت و اونو بالا زد . چشم هاش با دیدن جای کبودی که به خوبی روی پوست برنزه ی زین جا خوش کرده بود ، گشاد شد . جوری بهنظر میومد که انگار اون یه بوکسور زیر زمینی یا یه چیزی مثل اینه . تتو های زیادش هم کمکی به این فرضیه نمیکردن . البته که بهنظر هری این باحال بود .
![](https://img.wattpad.com/cover/108006988-288-k414954.jpg)
YOU ARE READING
terrorist | Z.M - RPF
Fanfictionبا احترام به "لیام جیمز پین" که همیشه یاد خودش و لبخندش تو قلبمون زنده میمونه. ' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بن...