همه چیز از وقتی استارت خورد که خبر حمله ی تروریستی به کلوپ شبانه ی ال جی بی تی در اورلاندوی فلوریدا رو شنید .
زین روی کاناپه ی خاکستری مورد علاقش لم داد تا مسابقه ی استعداد یابی مورد علاقه اش رو از شبکه ی NBC رو ببینه . ولی وقتی تلوزیون رو روشن کرد ، شبکه ی خبر روی نمایشگر ظاهر شد و تیتر ' خبر فوری' بدون مکث به عنوان زیر نویس ، از زیر صفحه رد میشد . به محض خوندن این خبر توی کانال خبری ، صورت زین افتاد . برای دقایق طولانی حس همدردی و عذاداری داشت و نمیتونست به صحنه ی کیوت پاپی که گوشه ی سالن روی زمین خوابش برده و دهنش برای بلعیدن هوا باز مونده ، لبخند بزنه .
نتونست کانال تلوزیون رو عوض کنه و مسابقهای که منتظرش بود رو ببینه . در هر حال کشته شدن چهل و نُه تاانسان که برای سپری کردن اوقات خوش به کلوپ رفته بودن ، تاسف هر آدمی رو برانگیخته میکرد . زین متاسف شد که اون ها بخاطر گرایش جنسی مورد چنین حمله ی ناعادلانه ای قرار گرفتن . ولی وقتی زین خبر مسلمان بودن تروریست رو شنید ، یه موج از شوک زدگی به صورتش سیلی زد . چشم هاش گرد شدن و احساس سرگیجه و ضعف کرد . شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بند شناخته شده و جوون باشید .
بعد از چند دقیقه زین لیوان آبمیوهـَش رو برداشت و بلند شد تا به آشپزخونه بره . محتویات لیوان رو توی سینک خالی کرد و باقی مونده ی پیتزای دیشب رو داخل مایکرویو با درجه دمای مناسب گذاشت . غذای مخصوص پاپی رو برداشت و توی ظرف قرمزی که طرح های ریز استخون داشت ریخت تا وقتی پاپی بیدار شد گرسنه نمونه . تصمیم گرفت برای خریدن چند تا باکس نوشابه و شاید کمی غذاهای نیمه آماده ، از خونه خارج بشه .
یه ژاکت مشکی روی تاپ شل سفیدش پوشید و بعد از خاموش کردن مایکرویو و برداشتن دسته کلید و کتونی هاش بیرون رفت .
اون به مدت یک ساله که توی مجتمع جدیدی ساکن شده . اوایل برای دور شدن از محله ی قدیمیش استرس داشت و نمیتونست تصمیم بگیره که اسباب کشی کنه یا نه . ولی پسرا باهاش حرف زدن و گفتن موقعیت مکانی این مجتمع خیلی مناسب شخصی مثل اونه . یه محله ی نسبتاً خلوت که مردمش به حضور افراد مشهور عادت کردن و زین میتونه خیلی راحت تر از محله ی سابقش بین مردم باشه و از توی جمع بودن لذت ببره . با اجاره خونه ی مناسب و بقیه ی امکانات رفاهی که برای اون لازمه .
زین وارد فروشگاه بزرگِ زیر مجتمعشون شد . بخاطر عطر خوشبو کننده های هوا نفس عمیق کشید و با خوشحالی سبد فلزی رو جلوی خودش هول داد تا به سمت قفسه های مواد غذایی بره .
خرید کردن همیشه اون رویِ ذوق زده و خوشحال زین رو فعال میکنه . حتی اگه بحث سر خریدن چند تا بطری نوشابه و چند تیکه گوشت باشه .
![](https://img.wattpad.com/cover/108006988-288-k414954.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
terrorist | Z.M - RPF
Fanficبا احترام به "لیام جیمز پین" که همیشه یاد خودش و لبخندش تو قلبمون زنده میمونه. ' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بن...