- ۱۶ : جی جی

226 51 17
                                    

زین همون لباس هایی رو پوشیده بود که از قبل براش انتخاب شده بود. و توی همین مسیری قدم برمیداشت که از قبل تعیین کرده بودن.

کم و بیش صدای چلیک چلیک دوربین هارو با فاصله از خودش میشنید‌.

میدونست که کار تیم خودشه چون اونا برای جلب کردن توجه ی رسانه ها هرکاری میکنن. اونا پاپاراتزی های خودشونو میفرستن تا از اعضای خودشون عکس بگیرن و اونو به مجلات میفروشن و اینطوری به حاشیه ها دامن میزنن و کسب درامد میکنن .
اما چیزی که بیشتر از پول اهمیت داره ، باقی موندن روی صفحه های برتر صفحات مجازی و چاپ شدن عکسشون روی مجلات زردِ . چون وقتی همه جا حرفت باشه و مدام جلوی چشم مردم باشی اونا بهت عادت میکنن.
عادت میکنن به بودنت رو سرتیتر اخبار و خوندن جیک و پوک زندگیت . و در طی زمان ناخودآگاه پیگیر اخبار بیشتری میشن درحالیکه شاید واقعا براشون اهمیتی نداشته  باشه! اونا فقط میخوان بازم بدونن.
و این یعنی فروش بیشتر آهنگ ها ، دعوت شدن به برنامه ها و مصاحبه های بیشتر و قرارداد های جدید و بالاخره پارو کردن پول بیشتر . پس در هرحال همه چی به پول میگرده. اول و آخر این چرخه به پول وابسته‌ست.

طبق قرار قبلی، راهش رو به طرف ماشین مشکی که  اون طرف خیابون بود کج کرد. محکم قدم برمیداشت و کسی نمیتونست از چشم هاش که پشت عینک دودی مشکی پنهون شده، چیزی بخونه.

وقتی به ماشین رسید تعلل نکرد و سریع دستگیره رو پایین کشید و وارد شد. عطر خوشایندی که تمام ماشین رو در بر گرفته بود به مشامش رسید . به سمت چپ چرخید و با جی جی که بهش نگاه میکرد رو به رو شد.

《 هی 》جی جی گفت و سرش رو پایین انداخت‌. طره ای از موهاش از سرشونه‌ش سرازیر شد و جلوی صورتش افتاد. باعث شد زین دید کاملی روی صورتش نداشته باشه.

《 سلام 》 زین با لبخند گفت. مطمئن نبود از پشت شیشه ی دودی ماشین، دوربین ها لبخندش رو شکار میکنن یا نه اما نمیخواست ریسک کنه.
کنار جی جی بودن مساوی بود با  لبخند های دائمی و خوشحالی تظاهری. این چیزی بود که تیم ازش انتظار داشت.

《 خب . حالا باید چیکار کنیم؟! 》 جی جی درحالیکه جفت دست هاشو روی فرمون گذاشته بود پرسید.

زین شونه هاشو بالا انداخت 《 فقط صحبت کن. مهم نیست چی بگی. چند دقیقه همینجا وقت تلف میکنیم بعد میریم. 》

جی جی به پشتی ماشین تکیه زد و موهاشو پشت گوشش فرستاد 《 خب پس... 》 با کلافگی چشماشو چرخوند و آه کشید 《 فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه 》

زین آروم خندید 《 این تازه اولشه 》 جی جی بهش نگاه کرد و یکی از ابروهاشو بالا انداخت . زین ادامه داد 《 بعدا مجبوری توی جمعیت دستمو بگیری و شاد و خندون درحالیکه انگار داری یه خاطره ی بامزه ای که اصلا اتفاق نیفتاده تعریف میکنی باهام قدم بزنی. یا توی رستوران باهمدیگه دیده بشیم یا بریم خونه ی هم و شبا تو اتاق مهمان همدیگه بخوابیم 》

terrorist | Z.M -  RPFDonde viven las historias. Descúbrelo ahora