با چشم هاش اسامی ایرلاین های مختلف که به سرعت روی مانیتور عوض میشدن رو دنبال میکرد.
چیزی تا ساعت پروازشون نمونده بود. تیم هماهنگی همیشه جوری برنامه ریزی میکردن که کم ترین معطلی رو توی سالن انتظار داشته باشن چون اگه برای ساعت های متوالی یک جا میموندن کنترل جمعیت براشون مشکل ساز میشد.هری صداش کرد و باعث شد نگاهش رو از مانیتور برداره 《 زین! بیا یچیزی بخور 》
زین آهی کشید و پیش بقیه برگشت و بطری آب رو از هری گرفت و چند جرعه نوشید.
لویی کنار هری نشسته بود و پاهاش رو مثل بچه ها به عقب و جلو تاب میداد و با موبایلش سرگرم بود.
نایل هم یکم اون طرف تر روی چندتا صندلی دراز کشید بود و چرت میزد چون دیشب از هیجان نتونسته بود بخوابه و حالا خسته بود.زین از حضور توی فرودگاه احساس ناخوشایندی داشت. گرچه میدونست همه چیز تحت کنترله و محافظ ها و تیم امنیتی یجایی همون دور و بر حضور دارن و منیجر داره کارهای مربوط به پروازشون رو انجام میده، اما نمیتونست آشوب دلش رو کم کنه.
به خوبی میدونست این احساس از کجا نشات میگیره.
از اون روزی که با بقیه ی پسرا از هواپیما خارج شدن و پشت گیت به دلایل نامعلومی بهش مشکوک شدن.فقط به اون، درحالیکه یه تیم اونجا حضور داشت.
بعد برای ساعت های طولانی که هر دقیقهش به اندازه ی صدسال گذشت، مجبور بود توی اتاق حراست برای نگهبان ها توضیح بده از کجا اومده چرا اومده و هیچ نیت پلیدی پشت مسافرتش نیست اونم درحالیکه حتی بیست سال هم نداشت...
و این فقط یکی از تمام دفعاتی بود که زین بخاطر دورگه اروپایی-آسیایی بودن و دینش مورد اتهام قرار گرفت.
خوب یادش میومد وقتی بالاخره از شر اتاق بازجویی خلاص شد، با دیدن چهره ی خسته و نگران پسرا که کف سالن ولو شده بودن چقدر خجالت کشید چون ساعت ها بعد از یه پرواز طولانی مجبور بودن توی سالن منتظر اون بمونن. و اون حس شرمِ اشتباه هنوز هم باهاش بود و نمیتونست پسش بزنه.
دستی روی کمرش قرار گرفت و باعث شد از جا بپره، لیام با نگاه شرمنده ای گفت 《 ببخشید نمیخواستم بترسونمت واقعا متاسفم 》
زین سرش رو به چپ و راست تکون داد 《 تقصیر تو نیست... تو فکر بودم 》 اما گونه های سرخش از دید لیام پنهون نموند.
《 به چی فکر میکردی؟ 》 لیام پرسید درحالیکه کاملا میدونست چی ذهنشو درگیر کرده.
بعد از ماجرای بازخواست چند سال پیش، زین همیشه توی فرودگاه دچار اضطراب و بی قراری میشد. نمیتونست یک جا بشینه یا چیزی بخوره یا چرت بزنه.
مدام به اطراف نگاه میکرد و همه جا رو میپایید. لیام هیچوقت این موضوع رو به روش نیاورد اما حدس میزد زین دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) شده، بخاطر همین سعی میکرد اون رو مدت طولانی تنها نذاره و با حرف زدن و بازی آنلاین سرگرمش کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/108006988-288-k414954.jpg)
VOUS LISEZ
terrorist | Z.M - RPF
Fanfictionبا احترام به "لیام جیمز پین" که همیشه یاد خودش و لبخندش تو قلبمون زنده میمونه. ' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بن...