- ۱۳ : تهدید

382 97 31
                                    


برای چندمین بار صدای پیامک گوشی زین باعث شد از خواب بپره .
اینبار به خودش قول داد اگه یکبار دیگه پیامی براش بیاد بلند بشه و گوشیش رو چک کنه اما قبل از اینکه چشم هاش دوباره گرم بشن صدای پیامش دوباره بلند شد . زین با یه ناله از جاش بلند شد و خودش رو به شلوار جینش که شب قبل روی دسته ی صندلی انداخته بود رسوند و موبایلش رو چک کرد .

میدونست تو طول روز چند تماس از هری و نایل داشته که بهشون جواب نداده .
تعجب نکرد از اینکه لویی بهش زنگ نزده چون با شناختی که ازش داشت میدونست الان به حدی عصبیه که اگه دستش بهش برسه خفه‌ش میکنه .
اما اینکه هیچ خبری از لیام نبود ته دلش رو خالی میکرد . زین سعی میکرد به این حسش بی توجهی کنه ولی به طور آزار دهنده ای تمام شب مشغول فکر کردن به لیام بود که آخرین بار به خواست زین خونه‌ش رو ترک کرد و بعد از اون دیگه خبری ازش نشد .

یه حسی توی دل زین بود که امید داشت این لیامه که براش پیام میفرسته .
اما شماره ی ناشناسی که روی صفحه خودنمایی میکرد ناامیدش کرد .
به هرحال زین پیام رو باز کرد .

" مصاحبه‌ت رو دوست داشتم . خوشم اومد که عذر خواهی کردی "

زین اخم کرد . یکبار دیگه به شماره نگاه کرد اما مطمئن بود که نمیشناستش .
شروع به باز کردن بقیه ی پیام هایی کرد که از همون شماره بود .

" دیدن تو وقتی که سرت پایینه و بخاطر رفتار افتضاحت شرمنده ای خیلی شیرینه . چون تو لیاقتت بیشتر از این نیست "

" راستی رابطه ی جدیدت مبارک ! واقعا کی میتونه یه کاکاسیاه رو توی رابطه تحمل کنه ؟ "

" شاید اونم یه هرزه ایه مثل تو . کسایی که اومدن تو کشور ما و یکپارچگیش رو به لجن کشیدن . بازنده هایی که فکر میکنن میتونن با استفاده از قیافشون ، ذات کثیفشون رو بپوشونن "

" راستی بچه . میتونی سعی کنی با سیمکارت شناساییم کنی . ولی وقتی به جایی نرسیدی قیافت خیلی دیدنی میشه . درست مثل بازنده ای که هستی "

" منتظر بعدی باش "

زین گوشیش رو کنار انداخت . سرش رو بین دست هاش گرفت تا نبضی که بی وقفه توی پیشونیش میزد رو محار کنه .
نمیدونست این کیه که تا این حد ازش کینه داره و چرا ؟ واقعا چرا اینقدر ازش متنفره ؟ چه کاری کرده که لایق این همه تنفر باشه ؟
اما مطمئن بود این پیام ها ربطی به همون پسر داره که توی پارک براش دردسر درست کرد و باعث این رابطه ی فیک و قراردادی و اون عذرخواهی رسانه ای شد .
زین نمیتونست به حس تنفری که تو وجودش ریشه میدوند کمکی بکنه .
حس تنفر نسبت به کسی که زندگی تازه به آرامش رسیده‌ش رو دوباره نابود کرد .

یک بار دیگه صدای پیامک توجه زین رو به خودش جلب کرد . با عصبانیت به طرف گوشیش که چند لحظه پیش یه طرف دیگه پرت کرده بود رفت و تصمیم گرفت به شماره ای که مزاحمش شده زنگ بزنه تا ببینه چی از جونش میخواد .
اما وقتی موبایلش رو برداشت با یه پیام از طرف خواهرش مواجه شد که نوشته بود نمیتونه بخوابه و فکرش پیش زینه و نگرانشه .

terrorist | Z.M -  RPFOnde histórias criam vida. Descubra agora