- ۷ : هواداری

673 148 233
                                    

زین با دودلی عقب گرد کرد و به طرف آسانسور رفت .

اما یدفعه یاد پاپی و اینکه اون توی خونه‌ست افتاد و نفسش بند اومد . بدون اینکه فکر کنه به طرف واحدش دوید و همزمان هارولد با ضربه به در داخل خونه پرید ‌و اسلحه‌ش رو به طرف مردی که وسط سالن ایستاده بود گرفت .

در با صدای محکمی به دیوار برخورد کرد و دوباره صدای شکستن یه چیزی از آشپزخونه اومد .

« هولی فاک »

کسی که وسط سالن بود داد زد و صدای بریده شدن نفسش اومد . از ترس روی زانوهاش افتاد و بطریِ توی دستش روی زمین قل خورد و قل خورد تا به پای هارولد گیر کرد و ثابت موند .

« هری ؟ »

زین شوک زده گفت و به طرف پسری که روی فرش افتاده بود رفت .

ازون طرفِ آشپزخونه نایل که از صدای کوبیده شدن در ترسیده بود ،  به خودش اومد و صدای شلیک خنده‌اش به هوا رفت . طوریکه خم شده بود و با دست هاش خودش رو بغل کرده بود و میخندید .

« خفه شو نِی »

هری نالید و سعی کرد به کمک زین که زیر بغلش رو گرفته بود بلند بشه .

« شما پسرا !  »

زین با کلافگی گفت و هری رو به طرف کاناپه برد . هری نشست و زین رو هم کشید که کنارش بمونه .
زین با کمال میل کنارش نشست و دستشو دور شونه ی هری انداخت و اونو نزدیک خودش نگه‌داشت .

« متاسفم هری ما فکر کردیم یه سارق یا همچین چیزی توی خونه‌ست »

هارولد بعد از اینکه یه چیزی توی بی سیمش اعلام کرد ، گفت .

هری دستی که روی قلبش گذاشته بود رو توی هوا تکون داد . « مشکلی نیست هارولد ، داشتی کارت رو انجام میدادی »

زین به هری لبخند زد و فشار کوچیکی به شونه‌ش وارد کرد .

« اگه خنده‌ت تموم شد لطفا یه لیوان آب برام بیار »

هری گفت و بقیه آروم خندیدن .

« خیله خب ، من دیگه میرم . بازم متاسفم هری و خداحافظ »

هارولد گفت و بعد از خارج شدنش ، در رو پشت سرش بست .

« پاپی کجاست ؟ »

زین با کنجکاوی پرسید . تو این جور مواقع پاپی سریع خودش رو به مهلکه میرسونه و صدای پارس های عصبانیش بجز با نوازش های زین ،  هیچ جور دیگه ای آروم نمیشه .

terrorist | Z.M -  RPFWo Geschichten leben. Entdecke jetzt