پسرا در حد مرگ عصبانی بودن .
اگه هری لویی رو کنار نمیکشید و توی گوشش یهچیزایی نمیگفت هیچکس نمیتونست جلوش رو بگیره که نره و منیجمنت رو با همه دفتر دستکش به آتیش نکشه .لیام خیلی زود بقیه رو ترک کرد . بقیه واکنش خاصی به رفتنش نشون ندادن بهجز نایل که بهش تذکر داد آروم رانندگی کنه و مراقب خودش باشه .
لویی روی مبل خونه ی هری نشسته بود و چند تا ماگ خالی جلوش قرار داشت . پاهاش رو روی میز گذاشته بود و گوشه ی ناخونش رو میجوید .
هری درست کنارش نشسته بود . یه دستش روی رون لویی بود و خطوط مبهمی ترسیم میکرد که لویی تشخیش نمیداد چی هستن ، ولی به آروم شدنش کمک میکرد .نگاه نایل مستقیما روی تلوزیون بود . جایی که همهشون میدونستن قراره به زودی یک مصاحبه از زین پخش بشه .
وقتی اونا خبر مصاحبه رو شنیدن زین به طور واضح بهشون نگفت که قراره محتوای مصاحبه چی باشه اما حدس زدنش برای بقیه سخت نبود . و این از همه بیشتر لویی رو عصبی میکرد چون اون از بقیه ی بیشتر تحت فشار های منیجمنت قرار میگرفت و طعم زورگویی و درخواست های عجیب غریبشون رو بار ها چشیده بود .
زین این خبر رو درحالی به هری گفت که لویی هم همونجا توی خونه بود . بعد اونا قضیه رو به نایل گفتن و نایل خبر رو به لیام رسوند .
لیام تعجب نکرد که چرا زین خبر رو به اول به اون نداده . از آخرین دیدارشون چند روزی گذشته و توی این مدت هیچ ارتباطی با هم نداشتن .
تمام مدتی که لیام مثل بقیه ی پسرا به خونه ی هری رفته بود ، منتظر بود دوباره بتونه پیش زین بره و مطمئن بشه توی بهترین وضعیت روحی و جسمیش قرار داره .
هرچند که اتفاق افتادنش نزدیک به محال بود اما لیام دلش میخواست خودش رو امیدوار نگهداره که زین خوبه و مصاحبه قرار نیست به اون بدی که لویی حدس میزنه باشه .اما بالا و پایین پریدن های لویی و غرغر هاش و بوی استرسی که از یک کیلومتری هری به مشامش میرسید فقط ته دلش رو خالی میکرد و کاری کرد بلند شه و بعد از خدافظی به طرف خونه ی خودش رانندگی کنه .
اون طرفِ ماجرا ، زین پشت صحنه نشسته بود .
اطرافش همه در تکاپو بودن که صحنه رو آماده کنن . چند نفر مشغول تنظیم پروژکتور و نور بودن و فیلمبردار دنبال مناسب ترین زاویه میگشت تا دوربینش رو ثابت کنه .جایی که قرار داشتن یه پارک خلوت بود که رفت و آمد همون تعداد افراد کمی هم که داخلش بود توسط مامور های تیم خبرگذاری کنترل میشد .
نگاه زین به مصاحبه گر افتاد که عوامل پشت صحنه میکروفن بیسیم رو روی یقه ی لباسش وصل میکردن .
چند متر اون طرف تر ، دختری جوان ایستاده بود که زین دیروز برای اولین بار ملاقاتش کرده بود .

ESTÁS LEYENDO
terrorist | Z.M - RPF
Fanficبا احترام به "لیام جیمز پین" که همیشه یاد خودش و لبخندش تو قلبمون زنده میمونه. ' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بن...