FIRST MEETING

1K 104 4
                                    

د.ا.ن GHazal :

اشعه خورشیدِ روی صورتم یه گرمای خوبی میده, بوی سبزه ها مشاممو پر کرده و یه حس خوب! یه حس خوب که نمیدونم از کجا اومده؟! چشمامو باز میکنم "واو" انگار چند لحظه پیش بارون اومده چون یه رنگین کمون خوشگل تو آسمونه.

من محو طبیعتِ اطرافمم که کم کم به خودم میام و متوجه دست نوازشگری میشم که تو موهامه وکسی که سرم رو پاهاشه, سرمو بالاتر میگرم تا بتونم ببینم کیه! اما اشعه نور دقیقا جلوی صورتشو گرفته. موهاش بلند نیست ولی مثل پسرا خیلیم کوتاه نیست , دستمو میارم بالا که سایبون کنم تا بتونم ببینمش ولی...

________ صدای لعنتی زنگ ساعت تمام مغزمو پر میکنه! چشمامو میمالونم و توتختم وول میخورم تا بتونم صدای جهنمی اون ساعتو خاموش کنم.

همیشه بهش یه حس آلرژی گونه داشتم, زنگ ساعتو میگم! انگار با پخش شدنش یه سرم استرسم بهت تزریق میکنن.

ساعتو نگاه میکنم, اوه! دیگه باید پاشم آماده شدنم زیاد طول نمیکشه فقط مسعله راهیه که باید تا کالج طی کنم,یه خرده زیاده!

"استرس" "استرس" "استرس" چیزی که همیشه وقتی خواستم برای اولین بار با یه چیز روبه رو بشم دارمش.

بعد از حدود 45 دقیقه به کالج رسیدم, فک کنم خیلی زود رسیدم!

وقتی وارد محوطه کالج شدم , محیطش توجهمو به خودش جلب کرد"این جا خیلی خوشگله!" تو ذهنم گفتمو شروع کردم به خیال پردازی که صدای دختری که جلوتر از من بود منو از افکارم بیرون آورد

+این جا مثله بهشت میمونه...

از طرز حرف زدنش خندم گرفت, وای یه دختره هم ملیت! فک کنم اونم تازه اومده اینجا رفتم جلوتر و گفتم:

_سلام ببخشید شمام دانشجوی همینجا هستین؟

برگشتو نگام کرد فک کنم اونم مثل من ذوق کرده بود!

+ااام سلام ا

ره ینی میدونی من تازه اومدم خب درواقع امروز مُعارفه و مصاحبه و ازین چرتو پرتاس اگه میخوای سوال بپرسی که کجا باید بری و اینا من پامو توی ساختمون هنوز نذاشتم و ازونجاییم که 40 دقیقه وقت دارمو اینا نمیرم داخل اگه که ...

_اوف منم ه

مینطور منم مصاحبه دارم فک کنم بتونیم باهم بریم؟!

+آ...آره البته

خب راستش نمیدونم دلش میخواست با هم بریم یا نه به خصوص با این مکث آخرش, ولی فک کردم چون استرس دارم شاید اگه با یکی حرف بزنم حالم بهتر شه به نظر اونم استرس داشت, از حالت حرفاش میشد فهمید.

dreams come true Where stories live. Discover now