برای تغییر رویه داستان تصمیم گرفتیم که هر پارت رو جدا جدا بنویسیم که تکرار دیالوگا حوصله سر بر نشه و این پارت هم غزال نویسندشه اگه با این مدل موافقین همینطورادامه میدیم هرچند ما داستانو برای خودمون داریم مینویسیم چون هیچ نظری هم تا به حال داده نشده درهر صورت امیدوارم اوضاع خواننده ها بهتر شه از دوستای خوبم که ووت میکنن یا توی پی ویم حمایتمون میکنن هم متشکرم دوستون دارم🌹❤
Ghazal :
رفتم تو پارک و روی یکی از نیمکتایی که نزدیکِ معروف ترین مجسمه پارک بود نشستم, تقریبا هیچ کس نبود
چون عصر بود و معمولا همه این زمان از سرِ کار میرفتن خونه و کمتر کسی پارکو به خونه ترجیح میداد.
همین جوری تو فکر بودم که دقیقا چی شد که صبا بدونِ هیچ مقدمه ای گفت بریم بیرون!؟
ینی این قدر قضیه دختره واسش مهمه!! که یه دفعه گوشیم زنگ خورد
+سلام تو پارکی؟
_سلام آره, رو یه نیمکت که کنارِ....
+ کنارِ مجسمه؟!
_ آااره... همون جا
+منم الان میام
دیگه این قدر هول شدم که نشد ازش بپرسم که اون از کجا میدونه که این پارک مجسمه داره!!
+دوباره سلام
یهو به خودم اومدم
_سلااام
+ببخشید گفتم بیای بیرون! تو این هوای بارونی! چون فکر کردم شاید این طوری بهتر بشه حرف زد.
_اوه نه خیلیم خوبه! من از هوای بارونی خوشم میاد برعکسِ خیلیا که میگن آدم دلش میگیره تو این هوا !
+آره....هوای بارونی....خوبه , منم دوس دارم
بینمون یه سکوتِ بد شکل گرفت که باید شکسته میشد
_اممممم...تو خونت این نزدیکیاست؟ چون....میدونستی که این پارک مجسمه داره!!
+اوه, آره تقریبا نزدیکه, ...نزدیکِ خونه ی ... تو
نمیدونم چرا قسمتِ آخرو آروم گفت . بهش نگاه کردم , همون جوری که سرش پایین بود
_اه شت
صدای آهنگِ گوشیم! اونم تو این موقیعتِ حساس! اه
میدونین! خیلی بده وسطِ یه بحثِ جدی یکی بگه:
" I think I'm gonna lose my mind, something even sad me I can't give up.... "
خب اوصولا یه دایرکشنر رینگ تُنِ گوشیشم از آهنگای وان دیه!
ومن بعنوانِ یک دایرکشنر آهنگ " Fireproof " صدای زنگ گوشیم بود😐
_ببخشید چند لحظه
من به صبا گفتم و بلند شدم تا ازش فاصله بگیرم
_بله بله قرار شده برای فردا ساعتِ 4 بیان ... بله ..بله.. آها باشه ... مرسی.
فکر کنم خیلی بلند بلند حرف زدم چون صبا با یه حالتِ
تعجبِ توام با ذوق (خودتون دیگه حساب کنین چجوری میشه😂😂) بهم نگاه میکرد
_اممم ببخشید من ...
+تو دایرکشنری؟؟؟
خیلی سریع گفت
_هان؟ چ...چی؟
+میگم تو دایرکشنری؟؟
_آها, آره هستم
+وای ..واااااای خدایا من ....من منتظرِ همین بودم ...واای
_منتظرِ چی؟؟ اینکه من دایرکشنر باشم!؟😂
+نه...منتظره یه وجه مشترکِ این..این شکلی! ینی به خودم گفتم اگه یه اتفاقی بیوفته که من حس کنم باهم میتونیم اشتراک داشته باشیم ... بهت میگم
حالا این من بودم که با حالتِ تعجب صبا رو نگاه میکرد
_م...منظورت چیه؟ من نمیفهمم درباره چی حرف میزنی؟
یه نفسِ عمیق کشید و با فشار بیرونش داد
+ اینکه اون دخترِ تویی!
جملشو آروم گفت ..... شنیدم چی گفت , ولی احساس کردم باید دوباره بشنومش
_....چی؟
+اون .. اون دختره که میگفتم ...تو بودی!
ینی انگار رو تمامِ بدنم آبِ سرد ریختن!! ینی...ینی اون تمام این مدت منو میگفت؟!
واو اصلا فکرشم نمیکردم, آخه.. آخه این مدلی که حرف میزد, من .. من فکر نمیکردم که منظورش من باشم
بی اختیار بغلش کردم
_ منم اون کسی که گفتم بهش یه حسی پیدا کردم ولی بهش...نگفتم ..تو ....بودی!
تو بغلش گفتم
+واقعا؟!
_اوهوم
از بغلش بیرون اومدمو گفتم.اون روز یکی از بهترین روزای عمرم بود , ما به عشقی که نسبت به هم داشتیم اعتراف کردیم
و این خیلی خوب بود.