Break

242 29 3
                                    


GHazal :


ديدنِ صبا اونم تو اين حالت، دست به بازوي يه پسر

بدترين چيزي بود كه ميتونست اتفاق بيافته

انتظارشو نداشتم اين قدر سريع واسم جايگزين انتخاب كنه، يني اينقدر سريع و راحت با قضيه كنار اومده

كه تونسته دوست پسر انتخاب كنه؟!

تنها كاري كه با ديدنِ صحنه روبروم ميتونستم بكنم

ترك سلف و دويدن به سمت دستشويي بود

خدارو شكر به خاطره تايمِ استراحت هيچ كس نبود و من تونستم راحت و با صداي بلند گريه كنم و خودمو خالي كنم

گاهي فكر ميكنم اگه گريه نبود چي ميشد؟!

تمامِ اتفاقات و تمامِ خاطراتو بالا آوردم، حالم واقعا بد بود انگار قبل ديدنِ صبا با اون پسر هنوز واسم تموم

نشده يا من باورش نكرده بودم ولي با ديدنش ديگه مطمعن شدم كه تموم شدست

با صداي باز شدنِ در به خودم اومدم و سريع اشكامو پاك كردم كه ديدم ليا عه

+واسه چي يهو...!! تو گريه ميكني؟

_نه..من خوبم

+معلومه كه نيستي، ما چند بار بايد باهم حرف بزنيم كه اون دختر لياقتِ تورو نه داشته !... نه داره !... و نه خواهد داشت ! هوم؟!

_ميشه تمومش كني؟

باز با يه حالتِ  داد حرفشو ادامه داد

+نه چون نميخوام ببينم داري از بين ميري! يه كم منطقي باش! اگر واقعا دوستت داشت اين قدر سريع يكيو جايگزينت نميكرد، تا چند وقت كلا نميتونست اين كارو بكنه چون عشقِ به تو 'اگه داشت' اجازه اين كارو بهش نميداد ولي حالا چي ميبي...

_بسه.. بسه ديگه خودم ديدم ديگه نميخواد ادامه بدي

با دادِ من يه خرده جا خورد و دهنشو بست تا موقعي كه برسيم به سلف هيچ حرفي بينِ ما ردو بدل نشد

*هي غزال خوبي؟ چي شد؟

_آره خوبم، هيچي، هيچي نشد

نيك (دختره! اسمش نيكي عه ما بهش ميگيم نيك😂) انگار ميخواست يه چيزي بهم بگه اما همون موقع ليا دستمو كشيد كه بريم غذامون رو بگيريم

dreams come true Where stories live. Discover now