GHazal:
همون طور كه دستشو گرفته بودم، هدايتش كردم كه رو كاناپه بشينه خودمم كنارش نشستم
_ليا... تو بايد استراحت كني ميخواي بري تو تختت؟!
+الان خوابم نمياد، بدنم خسته نيست اين روحمه كه ديگه از خودم و اين زندگيه بدونِ عشق خستست
_من...من ميفهمم ولي الان بايد بخوابي
+همه تركم كردن و رفتن
داشت ادامه ميداد انگار اصلا حرفامو نمي شنيد و
اين رفتارش به ترسي كه داشتم اضافه مي كرد
+تو كه اين كارو نميكني هوم؟!
نميدونستم بايد چي بگم
+هوم ؟! قول بده كه تركم نميكني
"فلش بك"
_صبا صبا اينو... واي بيين چه خوبه
+آره قشنگه
_بخريم؟!
+بخريم
همون طور كه داشتم گردنبندِ رنگين كمونو گردنش ميكردم گفتم:
_ميشه هميشه گردنت باشه؟!
+حتما! توام ميشه؟!
_اوهوم
بعد از خريد به سمت يكي از پاركاي نزديك رفتيم و روي يكي از نيمكتا نشستيم، از خريدِ گردن بندامون ذوق داشتم
_بنظرم خيلي خوب كاري كرديم كه خريديمشون نه؟!
+اوهوم خيلي خوبن
سرمو از رو شونش برداشتم و به روبه رو نگاه كردم
_صبا
+جانم؟!
_شايد اين چيزي كه ميخوام بگم يه دفعه اي باشه و الان يه خرده بي ربط باشه ولي بيا به هم يه قولي بديم
+چه قولي؟
_اينكه هيچ وقت همو ترك نكنيم
من عشقمون رو حقيقي ميدونستم و براي همين از صبا خواستم كه اين قول رو بديم
+باشه
_پس بده
+چيو؟!😂
_قولو😂 بگو كه هيچ وقت همو ترك نميكنيم
+قول ميدم كه هيچ وقت همو ترك نميكنيم