Ghazal :
بعد از یه خرده شیطونی تو تخت تصمیم گرفتیم که بخوابیم. با اینکه من قدم از صبا یه خرده بلندتره
ولی موقع خواب چون پاهامو جمع میکنم قدم تو تخت نصف حالت معمولی میشه
خودمو تو بغلش جمع کردم, تو همون حال که سرم زیره چونش بود:
_شب بخیر مامی
+شبت بخیر هانی
_دوستت دارم
بعد از یه خرده مکث گفتم و سرمو بالا کردم تا بتونم چونشو ببوسم
+منم دوستت دارم
روی موهامو بوس کردو گفت
اون شب نمیگم تنها شبی بود که با آرامش خوابیدم ولی یکی از شبایی بود که با آرامش خوابیدم
بعد از یه خواب رویایی خود به خود از خواب بیدار شدم, کمتر پیش میاد که این طوری بشم
بیشتر زمانایی که تو دلم یه حالت ذوق و استرس دارم این جوری میشم
چشمامو باز کردم که دیدم صبا هنوز خوابه نمیخواستم بیدارش کنم اما با یه تکونی که تخت
خوردم تا بلندشم اونم چشماشو باز کرد
_سلام صبح بخیر ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم
+سلام صبح توام بخیر نه باید بیدار میشدم دیگه
_اممممم... من میرم صورتمو بشورم
+اوکی برو که بعدش من برم
هنوز خوابالو بود, منم رفتم کارمو انجام دادمو برگشتم تو اتاق که دیدم صبا دوباره خوابیده
منم که از خدا خواسته رفتم دوباره خودمو تو بغلش جمع کردم
_آخ جون پس بازم بخوابیمممم😊
+اوه آره منم دوس دارم ولی کار دارم
_چه کاری؟
+کار بانکی
سرمو فرو کردم تو گردنش
_ممممممم😭😭 مااامییییی نمیشه حالا بمونی بعدا کارتو انجام بدی؟هوم؟؟😢
+خودمم دلم میخواد ولی نمیشه
در حالی که چشماش بسته بود گفت منم سرمو بلند کردم و شروع کردم به ور رفتن