لعنتت بهش...
یه جت نباید اینقد سر و صدا بده!
اگه دست خودم بود، همین الان میپریدم پایین و کل راه رو تا خونه پیاده برمیگشتم، حیف که نمیشه، واقعااااا حیف!
کیفمو باز کردم تا یبار دیگه همه ی این همسفرارو مرور کنم!
اونا خیلی عجیب به نظر میرسن...
و همینطور از من میترسن...
به نظر میاد اوقات خوبی رو پیش روداریم، و همینقدر هم تلخ!
- خوب حواستو جمع کن، تو این مأموریت تنها نیستی، چند نفر دیگه هم باهات میان...
صدای سرگرد تو گوشم اکو شد... هری حواستو جمع کن، پرونده هارو بخون...
- نایل هوران! نماینده بانک ملی و سازمان نشر اسکناس، تو کارش مهارت داره، تخصشش عیار سنجی معیار طلاس، ادم ساده ایه، ولی کارشو خوب بلده...
سرمو بالا گرفتم و به اون اقای... اره هوران... نگاه کردم. یه آینه تو دستشه و داره موهای بلوندش رو تو اون مرتب میکنه. اون ظاهرا خیلی اذیت نمیکنه، فقط میدونم اون قراره خیلی بخنده، و این مضخرف ترین اتفاق دنیاس، چون اصلا دلم نمیخواد بخاطر این توبیخش کنم، هر چند فک کنم باید بشه، اون فقط یک ساعته که اینجا نشسته و نزدیک بیست و چهار ساعت کامل به اندازه یه دسته فیل از خودش صدا تولید میکنه، هرچند خیلی هم مظلوم به نظر میرسه...
{ عکس ها فقط برای آشنایی شماست با کاراکتر ها... نه عکس توی پرونده اشون 😂}
-لویی تاملینسون! فرانسه و انگلیسی رو خوب حرف میزنه، تمام زندگیش رو تو اروپا گذرونده... سیاستمدار خوبیه، واقعا به دردتون میخوره، فقط حواستونو جمع کنین...
به نظرم، اون خیلی مرموز به نظر میاد، ولی هر چی که باشه اون جلوی منه، اونم یروز مجبور میشه خود واقعیش رو نشون بده. یه مرد جوون. شایدم یه پسر. چشمای ابی و موهای قهوه ای. قدشم که خیلی کوتاهه، امیدوارم برعکس ریخت و قیافش شخصیت دل نشین تری داشته باشه...
YOU ARE READING
Refund.استرداد
Adventure«هممون مردیم الان دیگه شک ندارم هممون یه قربانی بودیم قربانی یه بازی کثیف، که حتی خودمونم بازیش نکردیم» 8 in Adventure... ^_^ این داستان به موضوع غرامت جنگی می پردازد که قرار بود توسط انگلستان، آمریکا و شوروی به ایران داده شود و مربوط به مقطع زمانی...