"سپهبد زاهدی تهران را ترک کرد!!!!!!... "
تیتر روزنامه های امروز...
سپهبد زاهدی! چه اسم آشنایی...
همه چی تموم شد و قلعه های محافظتی سرهنگ فرو ریخت...
نا امیدی... بدترین چیزیه که میتونه سر یک نظامی بیاد... بفهمه که خراب کرده... و زمان قرار نیست به عقب برگرده...
اینجاست که میگن:خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!
و از حالا به بعد فقط اونه، فقط...
باید تنهایی بایسته، و ثابت کنه طلاهایی که اون دزدیده، ندزدیده...
سرهنگ استایلز، مرد باش... مرد که نباشی سرت بالای چوبه داره! سرهنگ خودت باش، اگه اینطوری بمیری اصلا نمردی، سرهنگ!
الان فقط تویی! بهتره بفهمی که داری چه قدمی رو برمیداری... هر یک قدمی که برمیداری، تورو به بهشت یا جهنمت نزدیک میکنه! مراقب باش.../بیمارستان نظامی ارتش/ چند روز بعد/ خرداد۱۳۳۴/
اون تیمسار پیر با درجه های محکمی که رو شونش کوبونده شده بود به سمت تخت سرهنگ رفت...
- گند زدی سرهنگ، گند زدی!
- تیمسار اون صدای شمارو نمیشنوه، بهتره بزارین تا کمی استراحت کنه!
دکتر به اون تیمسار گفت و باعث شد تا اون از مرد بیهوش روی تخت فاصله بگیره!
- بسیار خب، فقط مراقب باشید کسی از موضوع بویی نبره!
.......
/بازداشتگاه نظامی ارتش/ ده روز بعد/مالیک خودش رو با قدم های بلند به اتاق رسوند!
و سریعا بدون در زدن وارد شد!
.......مالیک با احساس پیروزی به مرد شکست خورده پشت میز نگاه میکرد، که الان تلفن به دست، داره کاری رو میکنه که اون میخواد!
- زندانی هری استایلز رو برای بازجویی آماده کنید!
.........
- مرتیکه خائن! دزد! وطن فروش!
مالیک داد میزد در حالی که سرهنگ رو با دستو پای بسته روی زمین میکشید! از همین الان علائم خشونت زین روی بدن اون پدیدار شده!
اما اون هنوز موقرانه ساکته! این چیزیه که مالیک رو عذاب میده! وقاری که خودش نداره...
........_ زمونه غریبیه سرهنگ!
مالیک گفت و خم شد و سیگارش رو خاموش کرد!
اتاق شدیدا تاریکه! اما فرقی به حال سرهنگ نداره! چون چشماش بستست و اون متوجه هیچ چیز نمیشه!
بخار غلیظی اون اتاق نه چندان بزرگ رو برداشته، که میشه گفت دود همون چیزایی هست که مالیک دودشون کرده!_ تو خیلی خوش شانسی که تا الان زنده موندی!
به ارومی به پنجره خیره شده بود. طوری که قراره شک کنیم که اونجا اتاق شکنجه و اعتراف گیریه...
_ میدونی سرهنگ...! من خودم با شکنجه مخالفم، اما از سکوت هم متنفرم. میدونی که چی میگم؟!
YOU ARE READING
Refund.استرداد
Adventure«هممون مردیم الان دیگه شک ندارم هممون یه قربانی بودیم قربانی یه بازی کثیف، که حتی خودمونم بازیش نکردیم» 8 in Adventure... ^_^ این داستان به موضوع غرامت جنگی می پردازد که قرار بود توسط انگلستان، آمریکا و شوروی به ایران داده شود و مربوط به مقطع زمانی...