۱۴

17 5 0
                                    

_یازده و نیم تن طلارو چجوری میخوای به ایران منتقل کنی؟

+ فردا شب، بدون سر صدا، این محموله از بندر مسکو با یک کشتی بزرگ باری روسی به یکی از بنادر شمالی تهران ارسال میشه و ازونجا به تهران...

_ چرا این راه طولانی؟

بیا منطقی باشیم! تو نگران طولانی بودن راه نیستی مالیک...

+ آقای مالیک، اینجوری به عقل جن هم نمیرسه ما داریم چیکار میکنیم...

_  این کار غیر ممکنه. سیستم اطلاعاتی شوروی نمیزاره حتی یه شمش ازون طلاها وارد کشتی بشه. در ضمن، مگه بدون هماهنگی تهران میشه مسیر انتقال رو عوض کرد؟!؟

+ آااااقای مالیک، تیمسار زاهدی تلفنی در جریان همه امور قرار گرفتن...

_ تلفنی؟ از شما بعیده جناب سرهنگ، چه تضمینی هست که تلفن شما شنود نشده باشه؟ اینجا همه چیز تحت نظره حتما تا حالا اسم کاگبه به گوشتون خورده!

از جاش بلند شد و رفت زیر کشوش و یک چیزی برداشت...

_ بفرمایید، این یه میکروفونه، همین امروز پیداش کردم، ببین...

میکروفون رو گذاشت کف دستش و درست مثل شرلوک هولمز بادی به غبغب نداشتش انداخت که ببین من از خطر نجاتمون دادم...

+ عجب، من همون روز اول پیداش کردم...!

هاها! میکروفونم رو از جیبم در آوردم و گذاشتم کف دستش! زمین گرده!

+ شما هم لازم نیست نگران کاگبه و سرویس امنیتی شوروی باشین، خودم حلش میکنم، شبتون بخیر!

اروم سرش رو تکون داد و من هم از کنارش گذشتم و در اتاقش رو بستم!
............

Refund.استردادDonde viven las historias. Descúbrelo ahora