_یازده و نیم تن طلارو چجوری میخوای به ایران منتقل کنی؟
+ فردا شب، بدون سر صدا، این محموله از بندر مسکو با یک کشتی بزرگ باری روسی به یکی از بنادر شمالی تهران ارسال میشه و ازونجا به تهران...
_ چرا این راه طولانی؟
بیا منطقی باشیم! تو نگران طولانی بودن راه نیستی مالیک...
+ آقای مالیک، اینجوری به عقل جن هم نمیرسه ما داریم چیکار میکنیم...
_ این کار غیر ممکنه. سیستم اطلاعاتی شوروی نمیزاره حتی یه شمش ازون طلاها وارد کشتی بشه. در ضمن، مگه بدون هماهنگی تهران میشه مسیر انتقال رو عوض کرد؟!؟
+ آااااقای مالیک، تیمسار زاهدی تلفنی در جریان همه امور قرار گرفتن...
_ تلفنی؟ از شما بعیده جناب سرهنگ، چه تضمینی هست که تلفن شما شنود نشده باشه؟ اینجا همه چیز تحت نظره حتما تا حالا اسم کاگبه به گوشتون خورده!
از جاش بلند شد و رفت زیر کشوش و یک چیزی برداشت...
_ بفرمایید، این یه میکروفونه، همین امروز پیداش کردم، ببین...
میکروفون رو گذاشت کف دستش و درست مثل شرلوک هولمز بادی به غبغب نداشتش انداخت که ببین من از خطر نجاتمون دادم...
+ عجب، من همون روز اول پیداش کردم...!
هاها! میکروفونم رو از جیبم در آوردم و گذاشتم کف دستش! زمین گرده!
+ شما هم لازم نیست نگران کاگبه و سرویس امنیتی شوروی باشین، خودم حلش میکنم، شبتون بخیر!
اروم سرش رو تکون داد و من هم از کنارش گذشتم و در اتاقش رو بستم!
............
ESTÁS LEYENDO
Refund.استرداد
Aventura«هممون مردیم الان دیگه شک ندارم هممون یه قربانی بودیم قربانی یه بازی کثیف، که حتی خودمونم بازیش نکردیم» 8 in Adventure... ^_^ این داستان به موضوع غرامت جنگی می پردازد که قرار بود توسط انگلستان، آمریکا و شوروی به ایران داده شود و مربوط به مقطع زمانی...