۱۰

9 6 3
                                    

هوا خیلی سرده... بخار مثل یه نشونه ای از دود از دهنم خارج میشه...من...جناب سرهنگ استایلز...اینجا تنها ایستادم و فقط دارم سعی میکنم تمرکزمو جمع کنم... یه چیزی درست نیست...

...........

ارتا: تسویه تو ارتش تموم نشده، فقط شکلش عوض شده جونتو وردارو در رو، میکشنت!

.........

+ قربان جسارتا، اجازه دارم ازتون خواهش کنم تا بندرو از انجام این مأموریت معاف کنین؟

_ تو مثل اینکه یادت رفته یه نظامی هستی سرهنگ. نظام یعنی اطاعت از مافوق!

+ متوجه‌ هستم قربان! با این حال میخواستم از حضورتون استدعا کنم، اگر امکانش هست، شخص دیگه ای رو برای انجام این مأموریت جایگزین بفرمایین!

_ نکنه ترسیدی؟

+ امممم... نه...موضوع ترس نیست قربان، راستش مدتیه که درگیر یه مسئله خانوادگی هستم، بیماری مادرم رو خدمتتون عرض میکنم

_ نگران نباش، گزارشش بهم رسیده. اگه لازم باشه برای درمان میفرستمش به بهترین بیمارستان های اروپا، تو فقط به فکر ماموریتت باش سرهنگ...

+ فقط میتونم بپرسم چرا من؟

_ چون زرنگی، باهوشی، میهن پرستی، به هیچ کس و هیچ کجا وابسته نیستی...

..........

ارتا: قبول کن که تو این ماجرا تو فقط یه طعمه ای، یه طعمه، همین، مواظب باش شکار نشی سرهنگ...

.......

Refund.استردادWhere stories live. Discover now