هوا خیلی سرده... بخار مثل یه نشونه ای از دود از دهنم خارج میشه...من...جناب سرهنگ استایلز...اینجا تنها ایستادم و فقط دارم سعی میکنم تمرکزمو جمع کنم... یه چیزی درست نیست...
...........
ارتا: تسویه تو ارتش تموم نشده، فقط شکلش عوض شده جونتو وردارو در رو، میکشنت!
.........
+ قربان جسارتا، اجازه دارم ازتون خواهش کنم تا بندرو از انجام این مأموریت معاف کنین؟
_ تو مثل اینکه یادت رفته یه نظامی هستی سرهنگ. نظام یعنی اطاعت از مافوق!
+ متوجه هستم قربان! با این حال میخواستم از حضورتون استدعا کنم، اگر امکانش هست، شخص دیگه ای رو برای انجام این مأموریت جایگزین بفرمایین!
_ نکنه ترسیدی؟
+ امممم... نه...موضوع ترس نیست قربان، راستش مدتیه که درگیر یه مسئله خانوادگی هستم، بیماری مادرم رو خدمتتون عرض میکنم
_ نگران نباش، گزارشش بهم رسیده. اگه لازم باشه برای درمان میفرستمش به بهترین بیمارستان های اروپا، تو فقط به فکر ماموریتت باش سرهنگ...
+ فقط میتونم بپرسم چرا من؟
_ چون زرنگی، باهوشی، میهن پرستی، به هیچ کس و هیچ کجا وابسته نیستی...
..........
ارتا: قبول کن که تو این ماجرا تو فقط یه طعمه ای، یه طعمه، همین، مواظب باش شکار نشی سرهنگ...
.......
YOU ARE READING
Refund.استرداد
Adventure«هممون مردیم الان دیگه شک ندارم هممون یه قربانی بودیم قربانی یه بازی کثیف، که حتی خودمونم بازیش نکردیم» 8 in Adventure... ^_^ این داستان به موضوع غرامت جنگی می پردازد که قرار بود توسط انگلستان، آمریکا و شوروی به ایران داده شود و مربوط به مقطع زمانی...