۲۰

21 5 4
                                    


- خب! چخبر؟ حرف زد؟؟

تیمسار گفت و فراموش کرده بود که اون مرد محکوم به دزدی رو چجوری روی تخت بیمارستان دیده...

_لام تا کام! تموم شبو بازجوییش کردم! ولی هیچی قربان! حاضرم قسم بخورم که کار خودشه! شک ندارم! به من اعتماد کنید! مطمئن باشید که به حرفش میارم!

مالیک با چهره ی نا امیدش به تیمسار خیره و منتظر جواب مثبت بود!

- زیاد مطمئن نباش! گزارش اومده همه اون کسایی که تو قطار کشته شدن جزو مذهبیان بودن و از زندان فرار کرده بودن! اون اگر حرفی برای گفتن داشت تا الان گفته بود!وقتت تموم شد...

_ ولی قربان اجازه بفرمایید...

- ولی نداریم! یه گزارش تهیه کنین پرونده رو ببندین! اون به خیانت متهم شده! تا گندش در نیومده تیر بارونش کنین...

_ ولی قربان!

- تیر بارونش کنیییییین!

_چشم قربان!

مالیک با حرص نسبی گفت و از اتاق تیمسار خارج شد!

..........

Refund.استردادWhere stories live. Discover now