۱۳

21 5 3
                                    

+الو ستوان! خوب گوش کن، میخوام یه قرار خیلی فوری، با اون افسر روس برام بزاری!

+ آره آره همون، فقط بهش تاکید کن که تنها باشه! صدات خیلی بدتر شده، بهتره تا فردا زیر نظر باشی، باشه باشه...

.........

روی پل، توی این هوای مضخرف منتظر استانوف وایسادم! هی بزار ببینم! اوضاع خیلیم بد نیس، من به اندازه یک نگاه کوتاه هم نمیتونم با یک روس ارتباط برقرار کنم! عاااالی شد! و عالی تر! چون فکر کنم که اون ماشین استانوف باشه، همونی که با چراغاش علامت میده!

اخرین دود سیگارمو دادم بیرون و انداختمش زیر پا و رفتم سمت ماشینش!

.........

درو باز کردم و نشستم کنارش، اینجا هوا خیلی گرم تره!

+سرده، هوووووف. خب اقای استانوف، خیلی دوست دارم لحجه فارسی شمارو بشنوم!

_Я не понимаю!

+ ببین لطفا برای من بازی در نیار! اونشب توی اون مهمونی تو با آقای مالیک صحبت میکردی، و من اینرو می‌دونم که زین حتی یک کلمه هم روسی بلد نیست، چی بهت میگفت؟

همون‌طور به روبرو خیره شده و باعث میشه که هر لحظه بیشتر خون توی رگام غل بزنه!

+ پرسیدم چی بهتون می‌گفت مالیک؟

+ خیله خب، اگه حرفی برای گفتن نیست من پیاده میشم...

در رو باز کردم و خواستم پاهامو روی تن‌ برف ها بزارم...

_ بشیننن فرمانده!

نشستم و با حالت تعجب و علامت سوال بهش نگاه کردم! پس اشتباه حدس نزده بودم!

_درسته! ازم خواست که باهاش خمکاری ( بخاطر لحجش کلمات رو سخت تلفظ می‌کنه 😶😄) کنم...

+ شما هم قبول کردین؟

دوباره به روبرو خیره شد و اروم سرش رو تکون داد...

+ حدس میزدم، تا اونجایی که من میدونم تو کشور شما، شوروی، اگر کسی جاسوسی کنه، خودش و خانوادش رو اعدام میکنن...

_ مردم شوروی بخاطر جنگ، بلژویک ها و منژویک ها خیلی فقیرن ( فکیر تلفظش کرد😊)، دو تا از خواهر های من از گرسنگی مردن...

برگشت و با حالتی که نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت بهم خیره شد...

_ من نمخام مثل اونا بمیرم...

+ بخاطر خواهرات خیلی متاسفم...

نفس عمیق کشیدم، واقعا ناراحت شدم، چون ناراحت کننده هم هست...

+ ببین اقای استانوف، ما هردو سربازیم، حرف همدیگرو بهتر میفهمیم، مالیک چقدر بهت پیشنهاد کرد؟

_ به اندازه ای که چند روزی مراگب تو باشم...

+ من پیشنهاد بهتری برات دارم...

Refund.استردادDove le storie prendono vita. Scoprilo ora