دفتر خاطرات عزیز من !
هری دوباره یه دختر دیگه به خونه اورد:(
اون یه دختره.... بود ! اون تمام چیزی بود که من هیچوقت انجام نخواهم داد.هری منو ندید وقتی اون (دختره) رو دیدم چه حالی شدم!
هری به این فکر نکرد که من درباره اون (دختره :| ) چه فکری میکنم!همین الان من میتونم صداشونو بشنوم.
اونا خیلی پر سر و صدان.
هری اصلا هیچوقت به من فکر کرده؟
من دلم نمیخواد صداهاشونو بشنوم :(
نمیخوام هیچکدوم از شلوغ کاریاشونو بفهمم ( میدونین که منظورش چیه از شلوغ کاری؟ :| )من هیچوقت همچین کاری باهاش نمیکنم اما...
اما اون انجام میده چون اهمیت نمیده..
اون به من هیچوقت اهمیت نمیده ..
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]