لویی!
من فکر میکنم تو باید حقیقت رو به النور بگی!
متاسفم.
- هری
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]
Part seventeen
لویی!
من فکر میکنم تو باید حقیقت رو به النور بگی!
متاسفم.
- هری