Part thirteen

213 53 18
                                    

اونروز وقتی لیام از خواب بیدار شد ، از دیدن لوییِ ساکت و اروم با یه فنجون چای و روزنامه ای که مال دو روز پیش بود توی اشپزخونه اش شوکه شد!

- لو..!
لیام به ارامی گفت.

اون هیچی به جز یک پیژامه قرمز نپوشیده بود و‌چشمای لویی با کمی مکث رو سیکس پکش رفت! توی ذهنش سیکس پک هری تداعی شد!

+ لی !
لویی صداش زد و لیام روی صندلی رو به رو لو نشست و یک لیوان شیر برای لو ریخت 

یکی از چیزای مورد علاقه لویی درباره ددی دایرکشن این بود که باهاش توی یک اتاق باشه، هیچ حرفی نزنن، هیچ فیلمی باهم تماشا نکنن، و برای هم توییت نخونن( کاری که همیشه با هری انجام میداد)

حقیقتا اونا الان توی یک اتاق هستن اما لویی الان  نیاز به صحبت داره!

+ هری میدونه!
این حرفش باعث شد لیام سریع سرشو بلند کنه به سمت لویی اما بعد به دستاش زل زد تا اونو معذب نکنه

- اون..میدونه؟

لویی سرشو تکون داد!

- شتتت...رفیق تو الان خوبی؟

لویی لبشو گاز گرفت تا اشکاش نریزه اما نتونست و چشماش پر شد و صورتشو خیس کرد ! اما سریع با دستاش صورتشو پاک کرد!

با صدای فوق العاده گرفته گفت:
+ نه ، خوب نیستم

Dear diary.Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin