هری!
وات د فاککک؟
چی باعث شده با خودت فکر کنی میتونی خاطرات منو بخونی؟ -_-
اما تو الان میدونی! من فکر میکنم..من باید...فقط به تو بگم!
میدونی من نمیخوام بهت اسیب بزنم.
من میدونم ما بهترین دوستای همیم و میدونم تو بهم اهمیت میدیاما نمیخوام بدونی چقد وحشتناکه برام که هر شب یه دختر با سینه های گنده میاری و روی تختمون بفاک میدی ! صداهاش هنوز تو گوشمه
من رو اون تخت میخوابیدم هری!
من دیگه هرگز روی اون تخت نخوابیدم! چون هر دفعه روی اون تخت اون صداها توی ذهنممیومد !
همون صداهای بلند جیغ و خب ... درتی:(من نمیتونم!
چون منه لعنتی عاشقتم وتو اینو میدونی ! اما بازم ادامه میدی
این درد داره.
من متاسفم که عاشقتم ! واقعا متاسفم:(
Louis Xx
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]