دفتر خاطرات عزیز من !
من به لیام گفتم !
من بهش همه چیز رو گفتم !
من بهش درباره هری و تمام دخترایی که به فاک میده گفتم !
من بهش درباره النور و اینکه عاشقش نیستم (D:) گفتم !
هربار هری بدون هیچ کلمه ای تختمون رو رها میکنه و میره .
شب با یه دختر که روی بازوهاش است میاد و بفاکش میده :(من چیکار کردم که اینطور از من متنفره؟
یک روز ما بهترین دوستای همیم !
با من لاس میزنه و گونه هامو میبوسیه(*-*)و روز بعد یه دختر میاره و به طور احمقانه ای بفاکش میده !
چرا اینکارا رو با من میکنه؟
اون کی میفهمه؟
Louis Xx
پ.ن: دارم رگباری میزارم چون فعلا ترجمه هاش ساده ان 😹😐
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]