لویی!
من برای اون دخترا متاسفم!
من فک میکردم همه چی فقط...من ۱۸ سالمه لویی! من واقعا نمیدونم چجوری با زن ها رفتار کنم؟
اما توخوب بلدی! من فقط..من دخترا رو بفاک میدادم تا بتونم همهچیو فراموش کنم !
من نمیدونستم این به تو اسیب میزنه ! من واقعا نمیدونستم؟
من الان فهمیدم چقدر تورو از خودم دلخور کردم !
اما من واقعا نمیدونستم !
فقط کافی بود بهم بگی تا من تمومش کنم! امم میدونی.. فقط برای تو (*-*)من دیگه اونارو نمیارم اینجا!
اما تو جواب چیزهایی که من پرسیدم رو ندادی!
من مجبورم دوباره بپرسم!میشه دیگه دستاتو کات نکنی؟
من دوست دارم لویی! من واقعا دوست دارم Xx
تو بهترین دوست منی (-_-)
Harry Xx
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]