وقتی پسر بزرگتر ( لو ) حوله به کمر از حموم خارج شد، هری به طور ضایعی از اتاق لویی بیرون اومد.
" تو اتاق من چیکار میکردی؟"
' من داشتم ...'
یهو نگاهش به لویی تقریبا لخت افتاد، مکثی کرد و صداشو صاف کرد!
' من داشتم دنبال هودیم میگشتم'لویی وقتی بالاخره فهمید هری چی پوشیده در جا سرخ شد ( :| )
پاهای لاغر هری با جین پاره پوشیده شده بودند ( *-*)
به شکل مسخره ای شبیه ادونیس ( جوان زیبا یونانی که مورد توجه افرودیت بود) با کمر بند موجی بالای باسن ( :| ) شده بود. باکسر صورتی و تنگش که از بالای شلوارش زده بود بیرون باعث شد لویی محکم اب دهنشو قورت بده و به سمت دیگه ای نگاه کنه قبل از اینکه تو موقعیت خجالت اوری قرار بگیره!- امروز حالت چطوره لو؟
هری احتیاط پرسید و لبخندی مهربون وملایم بهش زد و باعث شد لویی بهش خیره بشه!لویی ناگهان با شنیدن صدای بهترین دوستش ، دو دقیقه لال شد
قبل از اینکه سرشو بندازه پایین و بگه :
- نمیدونم هری!لویی میدونست گفتن حقیقت به هری بدترین ایده است اما وقتی که هری با چشمای سبزش با صداقت میدرخشید بهش نگاه میکرد راهی نبود که لویی بتونه دروغ بگه!
چون هری داشت نگاش میکرد، هری ، با اون چشمای سبزش و لُپاش و لبای شهوت انگیزش !! داشت نگاش میکرد !
لویی سریع اون لب هارو روی بدنش تصور کرد .هری با چهره ادونیس مانندش،و احمق بودنش!
همه اینا دست به دست هم دادع بودند و دل لویی درد گرفت و ارزو کرد کاش چیزی پوشیده بود .
و احمقانه تر نیپلاش بودن که زیادی برای هری فریبنده بودند
هری دلش میخواست بغلش کنه، اونم قبل اینکه به سمت اشپزخونه بره!
اون قبل از اینکه لویی بخاطر لباس پوشیدن ترک کنه، به سمت لویی رفت و اونو محکمبغل کرد
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]